آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

آتش عشق


آتش ِعشقی که ابراهیم داشت


آتش نمـــرود از آن بیــــم داشت


 

بر ملک این برتری از عشق بود


زین سبب بر آدمی تعظیم داشت


 

جز گلستان عاشقان را جای نیست


خالق آتش بر این، تصمیم داشت

 

 


دوست داشتم با دوستانی که ازم خواسته بودند در مورد واقعه "آتش نمرود و گلستان ابراهیم" همراهی کرده و چیزی بنویسم تا کوتاهی نکرده باشم.

اگرچه فرصت و وقت کافی برای فکر کردن نداشتم، همین را در بضاعت حقیر بپذیرید!

زیر پــــای تو اگر نیست بهشــــــت


زیر پــــای تو اگر نیست بهشــــــت    پس خــــدا بهــــر که این باغچه کِشت


زیر پــــای تو اگر نیست بهشــــــت    پس نبــــی وصـــف که این قصه نوشت


زیر پــــای تو اگر نیست بهشــــــت    جـــــــــای ما نیست در آن وادی ِ زشت


زیر پــــای تو اگر نیست بهشــــــت    می فروشم همه اش خشت به خشت


زیر پـــــای تو اگر نیست بهشـــــت    تاکنون عشــــــــــــــق از آن نام نَهِشت

             

نهشت:نگذاشت


مادرم روزت مبارک باد


بانوی مهربانم! مادر فرزندانم این روز عزیز بر تو مبارک

نامه به یار


ای چشـــم بی قرارم     آتــــش بزن به کارم

دل را بزن به دریــــــــا    بر مــــــوج تو سوارم

 

چیزی به شب نمانده     خورشیدی من ندارم

امشب بدون مهتـــاب     ســــــر بر کجا گذارم

 

بس آب دیــــــده ریزم     مانند ِ آبشـــــــــــارم

آنقــــــــــــدر ره بریدم     همدرد چشمه سارم

 

پــــــر کرده اشتیاقش     چشمان ِ انتظــــــارم

شب تا سحـر نخوابم      آیــــــد مگـــــر کنـارم

 

از بـاغ خسته هستم      بـی روی گلـــــعذارم

در بین این هــــــزاران      تنهاترین هـــــــــزارم     هزاران= بلبل

 

ای چشـــم بی قرارم      آتـــــش بزن به کارم

می سوزم از جـدایی      نامـــــــه بده به یارم

حس خواهش


می گذرد از خیال ، حس پر از خواهشم


تا مگر از چشم او ، جام دگر درکشم


 

پای دلم مانده در  لای گِل ِ حسرتم


از طرفی سینه ام تا به سرم آتشم


 

می شکند اشتیاق شیشه ی دلواپسی


خالی ام از تیر عشق، در عوضش آرشم


 

بوسه زنم بر هوا ، تا ببرد نامه ام


باد سلیمان رسد، شاید از آن مهوشم

یاد گل در حنجره بلبل


بگــذار دلــم بر لب یک پنجره از نو


تا باز کنـــــم بلبل این حنجره از نو


 

از یاد ِ دلم رفته تماشای گلستــان


کاری بکن از گل بکشم منظره از نو


دل داغ دیده

گفتم ای دل بسرت تاج نهم

گوشه ی تاج سرت عاج نهم

 

صیحه زد وای که بدبخت شدم

مثل آن روز که بر تخت شدم

 

تا که تاجی به سرم بار زدند

روز دیگر سر ِ من دار زدند

 

جـــان کبابست از این تاجوری

در تنم نیست از این داغ، پـَری

 

جای سالم به تنم هیچ نماند

بس که دنیا به تنم خار نشاند

 

از سرم دست گشایید،بس است!

مرغ جان خسته تن از هر قفس است

 

هرچه خوردیم از این جام بلا

مابقی را بخورند خلـــــق ِ خدا

 

 

:: دیروز کوروش عزیز در وب سبزش شعر زیبایی نوشته بود.


این روزها دل ساز مخالف می زند، پس فی البداهه خط خطی هایی در تقابل با استاد عزیزم به ذهن رسید.

خلیج همیشه فارس


ای مدعی ! این آب و خاک      را پـاسبانـــــش آتـــش است

 

اینجا دیــــــــــــار غیرتست      هـر یک نفـــر یک ارتش است

 

این بیشه از شیران پُرست      بر دوش هر یـک ترکش است

 

بر هر بلندی یک دلیــــــــر       دستش کمـــــان ِ آرش است

 

فرصــــــت برایت اندکست       هم چاره ات یک پوزش است

 

پوزش بخواه ای مدعـــــی!      اینجا دیـــــــــــــار آتش است

 

 

:: کاریکاتور بالا بهتر از هر زبانی خیالبافان روزگار را کفایت می کند.

راز فاطمه

  

 

یا علی ! چون فاطمه در خاک خفت  

  

بعد از این بـــا چـــــــاه باید راز گفت 

  

راز عشق فاطمــــــــــه از چشم غیر  

 

تا ابــــــــــــد در گوشه ای باید نهفت

میخ در


در به دیوار شبی شکوه از اینکار همی کرد


در میان ِ من و تو، دهـر چرا دخت ِ نبی کرد؟


 

من چرا باز شدم ، یا  تو چــــــرا ایستادی ؟


وای ِ ما،دیدی که آن میخ چه با عشق علی کرد؟


 

::  مگر می شود سنگ بود بر آن لحظه ای که بانو زهرا در میان در و دیوار از میخ در که در پهلوی مبارکش فرو رفت، خون گریه نکرد؟

قامت گل


پیش  ِ بلبــل قامــــت گـل دلرباست

 

ای بــــدا وقتی که گـل در زیر پاست

 

 

خاصه وقتی آن گل از باغ ِ نبی ست

 

حـال ِ بلبل چون علـــی  ِ مرتضاست



 

:: نمی دانم چرا نمی توانم بانو زهرا را بدون تشبیه به گل در شعرهایم به تصویر بکشم؟!