آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

دار مکافات

آن سنگ که بر شیشه زدی دوش    امـروز بـه سنگی خوری اش نوش


در دار مکافـــــات چنیـــــــن اسـت    بیچاره هـــــر آنکس نکنــــــد گوش


بــــر کــوه غرورت چـــــه نشستی    زیرش همه کاهست و تو بـر روش


دستت کـه بـــه آزار بلنـــــــد است    بـــا خاک شــــود دست در آغوش


آنکس کــــه تـــــــرا دســــت بیآلود    چندیست تــرا ساختــــه پــاپوش


فرصت کــــم و بختت بـه زوال است   از وهـــم دَرا ! مــــــردک نـاهوش


از بهــــــــر سرت تیـــــــــغ کشیدند   فــــردا نکنی داد ســــــــرم کوش؟


تمســـــاح نشد کــوسه کَنَد پوست   تا شیـــر کند خـــون تـــــــرا نوش


با گــرگ نشستی شدی چون گرگ   چون گرگ طمع کردی به خرگوش


این حـــرص و طمــــع خـــوار نمودت   در دیـــگ طمـع حــرص زند جوش


امــــروز اگـــر توبــــــه نمـــایــــــــی   شاید شــــود ایــن غائله خاموش


 

ح.ا.1: شعر بالا مخاطب خاص دارد. اما چون میدانم اینجا را نمی خواند آن را عام اعلام میکنم. هر کی هر برداشتی بکند آزاد است. از حالا بگم پی نوشت پایین هیچ ربطی به شعر بالا ندارد. میدانید که اهل قسم خوردن نیستم.


ح.ا.2: سال گذشته یک عده ای یک بنده خدایی را در کنار مزار پدربزرگش با فحش پذیرایی کردند. امسال همان جا یه عده ای دیگه از خودشان پذیرایی بعمل آوردند. خب دیگه چیزی که عوض دارد گله ندارد.


ح.ا.3: یه دیکتاتور دیگه هم دمش رو کولش گذاشت و رفت در زباله دان تاریخ آب خنک بخورد. ما ماندیم و این سوال بی جوابمان. حالا که تونس تونست مصر هم تونست یمن هم تونست چرا ما نتونستیم؟


ح.ا.4: در ادامه مطلب کاریکاتوری گذاشتم محض تماشا. می ترسم حرفی بزنم از طرف جناح خودی مورد مواخذه واقع شوم. آقا ما بیطرف!

ادامه مطلب ...

به سلامتی ...


اینا را تو فیس بوک دیدم خوشم اومد گفتم شما را در خواندشان شریک کنم. اگر دیدید جالبند لطف کنید شما هم بر همین سبک (به سلامتی ... ) یک جمله از خودتان بعنوان یادگاری تو دفتر نظراتم بنویسید.


- بسلامتی بچه های قدیم که با ذغال واسه ی خودشون سبیل می ذاشتن تا شبیه باباهاشون بشن .نه بچه های الان که ابروهاشون رو بر می دارن تا شبیه مادراشون بشن


- به سلامتی دیوار که هر مرد و نامردی بهش تکیه میکنه


- به سلامتی زودپز که وقتی جوش میاره در کمال خونسردی سوت میزنه


- به سلامتی مردی که در خونه باز بود اما توی خونه رو نیگا نکرد


- به سلامتی اون بابایی که چند نخ سیگارش رو پس داد چون بچش بستنی می خواست


- به سلامتی جوراب که هرچی عرق می خوره مست نمی شه


- به سلامتی پرچم ایران! که سه‌رنگه، تخم‌مرغ! که دورنگه، رفیق! که یه‌رنگه


- به سلامتی اون دختر با معرفتی که دست نامزد سربازش رو میگیره

و باهاش تو خیابون راه میره و بهش نمیگه برو خونه لباساتو عوض کن بعد بیا!!


- به سلامتی گاو که نمیگه من،میگه مااااااا


-به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه


- به سلامتی سرنوشت که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت


- به سلامتی سندباد که کل دنیا رو با شلوار کردی دور زد!!


- به سلامتی نسل ما که سوخت و ساخت، ولی خودش را نباخت


- به سلامتی زمین  که با این همه معدن و ثروتش خاک زیر پای همه است


- به سلامتی آسمون که با اون همه ستاره اش یه ذره ادعا نداره

ولی یه سرهنگ با سه تا ستاره اش عالم و آدم رو آزار میده


-- به سلامتی تنها زن شوهرداری که عاشقشم

.
.
مادرم
!

 

یه نصیحت: زیاد از ته دل حرف نزنید؛ ته دل نزدیک روده اس؛ حرفهایتان بودار میشه

قشنگان(2)

 روز آشنایی


سالها پیش در یک شهر دور مــرد سفره فروشی بود که از تمام زیبایی های دنیا فقط چشمانی به غایت دلربا داشت. برای همین به او چشم قشنگ می گفتند. به جرات میشه گفت تمام سفره هایی که مردم آن شهر گرد آن می نشستند و روزی حلال می خوردند از دکان او خریده شده بود. حتی سفره های نذر ، عقدکنان و باقی سفره هایی که آن روزگار متداول بود. (البته او مبدع سفره های دیگه ای هم بود که تا آن روز وجود نداشت. در ادامه قشنگان به آنها خواهیم رسید)


در گوشه دیگری از این شهر مردی زندگی میکرد بنام موقشنگ. علت این نام گذاری را کسی نمی دانست. اما شغل و پیشه اش را همه میدانستند. کار او جن گیری و چله نشینی در زیر زمین خانه اش بود.

بسیاری بودند که ناامید از اطبای بشری، چشم امید به شفای دست اطبای جنی داشتند و پول خوبی هم بابت آن می پرداختند.


یک روز وقتی مو قشنگ از زیر زمین و خدمت اجنه فارغ شده بود و به روی زمین برای صرف یک استکان چای از دست بانو مو قشنگ بیرون آمده بود، بانو شروع به غرغر و گله گذاری کرد که این چه زندگی است که ما داریم و دیگه جلو در و همسایه برایمان آبرویی نمانده است و از این حرفا (همان ترفند همیشگی اما بسیار موثر)


مو قشنگ گفت: بانو! مَخلص کلام را بگو. چه شده است؟

بانو گفت: مو قشنگ ِ من! چگونه است که مردم شهر گرد سفره های خوش نقش اطعام میکنند و ما هنوز گرد سینی رنگ و رفته می نشینیم. برای ما نیز از چشم قشنگ چند متری سفره خوش نقش بخر تا ما نیز همرنگ مردم باشیم.


مو قشنگ گفت: بانو! در سینی محاسنی است که در سفره نمی باشد. اول اینکه سینی گرد است و گوشه و لبه ندارد و این بسیار نیکو ست. دوم اینکه سینی تداعی کننده حلقه است. اندر محاسن حلقه سخن بسیار است که ترا حوصله شنیدن نشاید.

بانو گفت: پس سفره ای تهیه کن که گرد باشد تا هم ترا محاسن افزاید و هم ما را آبرو


پس مو قشنگ راهی دکان چشم قشنگ شد که تا آن روز هرگز او را ندیده بود.

هنگامیکه مو قشنگ به دکان چشم قشنگ رسید ، او در حال آبپاشی دم دکان بود.

در یک لحظه نگاه هر دو با هم تلاقی کرد.


وقتی نگاه چشم قشنگ در مو قشنگ گره خورد حالی بر او رفت که دل به فریاد رسید.

و اینگونه شد که رابطه عاشقانه این دو آغاز شد. (فکر بد نکنید هر رابطه ای که بد نیست!)


اینم شکار لحظه ها. لحظه دیدار این چشم با آن مو

 

ح.ا.1: خدا کنه از روده درازی هایم تو آپهای "قشنگان" خسته نشید. دفعه بعد پاپ کرن همراه بیارید تا حوصله تون سر نره. خواستین واسه من لواشک بیارید. بیشتر دوست دارم


ح.ا.2: چند روز دیگه خدا بخاد میخام برم کرمانشاه . دلم بدجور هوای بیستون رو کرده است. هر وقت یه خلاء ِ دلتنگی میاد سراغم این شعر مدام تو گوشم زمزمه میشه:


امشب صدای تیشه از بیستون نیامد   شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد


جا افتاده نوشت: عزت خریدنی نیست. عزت فقط مال خداست.

عزت را خدا میدهد و خدا میگیرد. خدایش بیامرزاد!

ماندگار باش!

یادمه یه نفر شرح پریشانی اش (شما بخوانید وب گریزی اش) را داستانی کرده بود بنام پرنده بی نوک. هیچوقت هم نفهیمدیم چرا اون پرنده رو بی نوک تو داستان جا داده بود. خلاصه داستان این بود که پرنده بی نوک پس از گرفتن تسهیلات مسکن روی درختی لانه کرده بود. وقتی باد خبردار شد حسابی لانه اش را نواخت یه چیزی مثل شترق(فریناز! نخند!)


بحث شان بالا گرفت و اینکه چرا اینجا لانه ساختی اونم گفت چرا نسازم و از این حرفا و مخلص کلام اینکه پرنده بی نوک متوجه شد این درخت اونقدر بی شاخ و برگه که اون هر روز در معرض وزش باد است و باد لانه های بسیاری را نشانش داد که آنها را خانه خراب کرده بود.

آن پرنده وقتی متوجه قضیه شد کوله اش را بست و به یک درخت پر شاخ و برگ دیگر کوچید.

داستان اون بنده خدا همین جا تمام شد و اون دیگه بقیه داستان را ادامه نداد.


ولی من میخام بقیه ماجرا را براتون تعریف کنم تا بدانید هنوزکه هنوزه کلاغه قصه که قبلا گفتم به خانه نرسیده هنوز هم نرسیده است. اصولا این کلاغ سالهاست که فراریست و به خانه مراجعه نکرده است.


بگذریم! اون پرنده بی نوک وقتی به روی آن درخت پر شاخ و برگ کوچ کرد و لانه نمود خیلی دوام نیاورد و پس از چندی نوک از بال درازتر عاقبت برگشت. (احتمالا تو این مدت نوک مصنوعی کاشته بوده) وقتی ازش پرسیدیم چرا برگشتی؟


گفت: آنجا زیادی خوب بود. اما اینجا ترس از خراب شدن لانه ام به من انگیزه بیشتری برای مبارزه میدهد. آمده ام که بمانم به هر قیمتی که باشد.

طبق آخرین خبرهای رسیده هنوز خانه اش روی همان درخت بی شاخ و برگ است و باد هر از گاهی بشدت او و خانه اش را می نوازد. اینطوری شترق!!! (فریناز! نخند!)


این داستان را واسه اون دسته از دوستان که دائم از خداحافظی از وبلاگستان سخن میگن و حرف رفتن را پیش میکشند تعریف کردم. نمیدونم بکارشون میاد یا نه.

من انشای خوبی ندارم. هر وقت دهنم رو باز میکنم تا دو کلمه حرف بزنم نمیدونم چرا معر (چیزی شبیه شعر) بیرون میزنه. بهر حال اینم زبان دل من برای این دوستان بقچه بدست.

 


گمان کردی اگر رفتی تمام است ؟    اگر ماندی حـــرام انـدر حــــــرام است ؟


نه جان ِ من ! غلط برداشت کردی     چنین باور خیالی خام  ِخــــــام است


نه پنداری اگـــــــــر رفتی از اینــجا     شرایط بهتـــــر و دنیا بــــــه کـام است


خــــــدا حافظ مگو وقتی کـه دانی     پس از هــر بای بایی یک سلام است


زمین گرد است و ما بر روی آنیــم     به هر قــــــدری که رفتی ناتمام است


سخن از هـر تمامی ناتمام است     تمام حــــرف مـــــن در این کلام است


نمی گویم مـــرو ، اما همین بس     که اینجا دوستی بی رنگ و نـام است



ح.ا.1: اصلا فکر نکنید اون آدم پریشون من بودم. ابدا


ح.ا.2: امروز روز جهانی بدون دخانیاته. فقط میتونم بگم: عزیز من! جان من! نکش! چیز خوبی نیست. اگر بود رو جعبه اش یه عکس بهتر میکشیدند. مثلا عکس منو


یه آشنا میگفت داداش بزرگم بدجور سیگار میکشه و گوشش به نصایح ما بدهکار نیست.

یکروز بهش گفتم حالا که ترک نمی کنی لااقل بخاطر سلامتی ات کمی ورزش کن.

میگفت بهم جواب داد: مگه نمی دونی ورزش واسه سیگار مضره !


قشنگان(1)

می خوام از این به بعد اینجا مطالبی با حضور سه تا شخصیت تخیلی بنویسم.

نام این شخصیتها چشم قشنگ ، مو قشنگ و ریش قشنگ است. آنها آخرین بازمانده از نسل قشنگان هستند که به طور کاملا اتفاقی در این عرض جغرافیایی همدیگر را پیدا کرده اند. اگر لازم شد جهت خلاصه کلام از تخلص چ.ق / م.ق / ر.ق برای آنها استفاده خواهم کرد.

بد نیست برای جلسه اول بشنویم توصیفشان را از زبان یکدیگر


- وصف چشم قشنگ از زبان مو قشنگ

دلا! چشمان زیبایت مـــــرا کشت    به لطف تو جهان دارم در این مشت

چنان شرمنده کردی این حقیر را      ترا عمری دهـــم کولی بر این پشت


- وصف مو قشنگ از زبان چشم قشنگ

دلا! موی قشنگت دلربایــــست      به لطف تـو به گِردَم هالـه هایست

چنانم کرده ای مست و ملنگت      که بر دل از تو صـدها جای پایست


- وصف چشم قشنگ از زبان ریش قشنگ

دلا! چشمان زیبایت قشنگ است    به لطف تو سر خوبان به سنگ است

ولی با مـــــوی پیچــان در بــر ِ تو     مـــــرا از تـو فراوان خُلــق تنــگ است


- وصف ریش قشنگ از زبان مو قشنگ

دلا! ریش بلندت دل فریب است    بـه لطف تو رفیق ما حبیب است

اگر مهرت بــــــه مــا افزوده گردد    همای ِ فرّخی مــا را قریب است


- وصف مو قشنگ از زبان ریش قشنگ

دلا! موی قشنگت در نظر شد     به لطف تو دلم خونین جگر شد

خدا از ریشــه دودمانت بسوزد    که از دستــت عبایم پاره تر شد


- وصف ریش قشنگ از زبان چشم قشنگ

دلا! ریشت مرا بالا نگه داشت     به لطف تو فلک ما را نگه داشت

ولی حالا پـــــر از بازوی ِ زورم      تــــرا بـازوی مــا حالا نگه داشت


ح.ا.1: نقاشی بالا کار خودمه.می بینید چقدر استعدادهای نهفته و نشکفته دارم؟Smiley from millan.net


ح.ا.2: اگر از جن نمی ترسید از اینجا بخوانید مصاحبه با یک جن مشهور را.


بعدا نوشت: سونامیی تو راهه؟ چرا امروز همه از خداحافظی حرف میزنند  ؟؟؟

برداشت آزاد

برای اولین بار قسم میخورم هیچ منظوری از این شعر ندارم.


تبر گرفته ای بــــه دست

                              به ساق و ریشه می زنی

نمانده ساق و ریشه ای

                              به هیــچ تیشـــه می زنی

ز اصل خــــــود بریده ای

                              به اصــل و پیشه می زنی

زبان، کلــــــــوخ کرده ای

                              به فــرق شیشه می زنی

مـــــــــدام در نقاب وهم

                              به خـــود کلیشه می زنی

بخاطر ِ حــــــراج خویش

                              هـــــــزار گیــشه می زنی

عبس به رود سرنوشت

                              لگـــــد همیشــه می زنی

هزار تیـــــــــر بی هدف

                              به شیـــر بیشــه می زنی

شکست آن حباب پوچ

                              به هیـــچ تیشـــه می زنی



ح.ا: مدتیه وبلاگ اغلب مان تریپ افسرگی گرفته است. امروز میخام این ماتم سرای خودم را کمی حال بدم.دوستان! کَرَم کنید شما هم یه حالی به ما و وبلاگمان بدین. آخرین ورژن جوکی که همین نیم ساعت پیش اس ام اسی از ...ات دریافت کردین بذارید تو نظرات تا کمی با هم بخندیم! اول از خودم شروع میکنم.


- غضنفر رفت حج نه نماز می خوند . نه طواف میکرد و نه
ازش پرسیدن چرا ؟ گفت به ما گفتن همه چیز با کاروانه
!


- به غضنفر میگن بابات به رحمت ایزدی پیوست . میگه رحمت ایزدی کیه ؟

میگن یعنی دار فانی رو وداع گفت. میگه : بابام چی گفت ؟

میگن خره بابات مرد . میگه : بابام که خر نداشت .

میگن : الاغ بابای خرت مرد . میگه : خر من که بابا نداشت

از این خوشم اومد:

فقط کاشف الکل رازی نبود !. مصرف کنندگان الکل هم راضی اند !!! 

چشم به راهتم


از تو گفتن مانند توصیف کوه و دریا و دشت و چشمه نیست

هنوز واژه ای نیافته ام که ترا آنگونه که دوست دارم وصف کند.

عجیب دلتنگ دیدنت هستم

انگار سالهاست که از این وادی بار سفر بسته ای

سیراب شنیدنت بودم که پیمانه ی حضورت را شکستند.

آنکه سبویش شکستته و پیمانه اش ریخته نه تویی

که تو کوهی از استقامتی نه کاهی بر طریق باد


صبح بازگشتت چنان نزدیک است که طلوع خورشید فردا نزدیک است

بوی پیراهن ات از ورای حصارها به مشام میرسد.

نسیم آمدنت در کوچه باغهای این دیار وزیدن گرفته است.


اینک من ایستاده ایم در گذرگاه زمان

و ترا چشم در راهم

 

دلتنگی برای یک دوست عزیز مرا واداشت تا برایش چیزی بنویسم.

مسافر راهیست که آرزوی بازگشتش دست به دعایم کرده است.

برای آمدنش دعا کنید.



ح.ا.1: دفعه بعد اگر شنیدید مسئول عزیزی(؟) میگفت:

 ما آماده ایم صنایع نفتی (و غیره) همه کشورهای اسلامی (یا دنیا) را نوسازی کنیم.

سریعا خود به امن ترین محلی که می شناسید رسانده و پناه بگیرید. هشدار های ایمنی را جدا جدی بگیرید. میگید نه بخوانید خبر را از اینجا و اینجا


ح.ا.2: اگر به قدم نحس مانند عدد سیزده اعتقاد ندارید لااقل هشدارهای کارشناسان امر را جدی بگیرید. شاید آنها چند کاپشن بیش از شما پاره کرده باشند.وقتی میگویند این طرح آمادگی افتتاح ندارد یعنی ندارد. اصرار نکنید دیگه


و : مرگ با شرافت بهتر از زندگی تملق گویانه است. اینرا ناصر حجازی ثابت کرد. روحش شاد.


حرف آخر: "به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد." از این خیلی خوشم اومد.

ممنون مجید جان!

میم یعنی مادر

روز مادر این فرشته آسمانی و روز زن این رحمت الهی را به همه بانوان

بویژه به مادر نازنینم و همسر دلربایم تبریک میگم



این چند بیت را به همه مادران دنیا تقدیم میکنم. امید که چراغ خانه هایمان لحظه ای از نور حضورشان خاموش مباد. آمین


مثل خورشید روشنـــــایی تـابناکـی     مثـــل بــاران مهـــــربانی پـــــاک ِ پاکی


یــــــاد باد آن روزگــــــــــار کودکـی را      پــای خونی دســت زخمی جامه خاکی


صبح تا شــــب شیطنت هایم فراوان     خسته می گشتی ز دستم، گاه شاکی


شب کنـــــــار بسترم بیــــــدار بودی      داد میــزد چشـــــــم هــایت بیمنــــاکی


مرهمی بـــر زخمهــایم می نهــادی      مــــی کشیـــــــدی آه، آه ِ ســوزنـاکی


ای دل ِ نازک تـــر از گلبـــــرگِ گلهــا       از تــب و دردم تــو گویــــــی در هلاکی


در کنــارت مامنی از عشــــــق دارم      با تـــو از غمــــــــها ندارم هیـــــچ باکی


گرچه جنّــت زیـر پایــت پهـــن کردنـد      کس ندیـــد از خـــــــار دنیا چاک چاکی


ای وجودت رحمت و عشق و لطافت      شاهــکاری از خــــــدا در جسم خاکی


ای خداونــد محبـــت بعــد ایــــــزد         جان ناقابل فدایــت بــس کـــــه پاکـی


 


ح.ا.1: روز زن در واقع روز میلاد دخت عزیز پیامبر است. گل خوشبوی باغ نبی که امامان شیعه از دامان پر مهر او هستند. من که هر وقت در زندگی ام به در بسته ای می خورم همیشه از او استمداد می طلبم و تا کنون دست خالی برنگشته ام.

 

ح.ا.2: دوستان! از همتون سپاسگزارم که با نظراتتون به من لطف دارید اما یه خواهش دارم. ممنون میشم اینبار برایم در وصف فاطمه زهرا یا مادر و یا زن جمله ای زیبا در بخش نظرات بذارید.