آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

شمیم یار


نسیــــم آورده از کویت شمیـــمی


پراز عطر خوش و عشقی صمیمی

 


تو آن عشقی که در دل جاودانست


همیشه تازه هستی ، هم قدیمی

 


نگاه دلفـــریب و چشــــــــم نازت


کنـــــــــد کافر مسلمان و کلیمی

 


مـــــرا هم چشم تـــــو با تیغ ابرو


به نازی کرده دل را بــر دو نیمی

 


دلم یک لحظـــــه بی یادت نگردید


تو وصلی با دلم شایـد به سیمی

 


نشستم بر ســر راهــت همیشه


شمیــــــم تو بیاید با نسیـــــمی

شاخه ی گیلاس


چشم و ابروی تو چون شاخـه ی گیلاس


می کنـــــد وسوسـه ها در دل وسواس


دست ما کوتـــــه و خرمـا به نخیل است


کی شود سهـــــم گـــدا  گوهــر الماس

شعبانیه



عطر جان افزای شعبان در فضا پیچیده است


در زمین بوی حسین ، بوی خـدا پیچیده است


بوی مهدی ، بوی سجـاد ، بوی مـاه مصطفی


بوی احساس و ابوالفضل و وفــا پیچیده است




فضایل و اعمال ماه شعبان

شکرانه


از عشـــق تـو فــــــریادم     از غصـه مـن آزادم


دنیا همـــــــه ویران است     از لطـــف تــو آبادم


دست از همگان شستــم      دستان ِ تو همزادم


با خــــون ِ جگــــــر کردم      بر مهـــر تــو بنیادم


بی وزن تو چون کاهـــــی      تی ثانیه بـــر بــادم


هر گوشه تنــم زخمیست      در حالیکه دلشـادم


هرچیز  ِ خوشی را "حق"      شکرانه ی تو دادم

دل ِ خاکسار


به زیـر پــای تـــــو این دل گذارم


هراس از له شدن هایش ندارم


 

برای این شدم باران که از تـــــو


به هر جا دانه ی عشقی بکارم


 

نخوردم می برای مست بودن


که من با هر تماشایت خمارم


 

من اندر جام می عکس تو بینم


بجای تــــو لبــــــی بر جام دارم


 

به من از آسمان دستور دادند


سر ِ مستم به دامانت گذارم

سوختن


تو که دل میبری از من به چشمانی


مــــرا مهمان خود کن گرچه پنهانی


 

که چون پـــــروانه در گردت بسوزانم


پـــر و بـــال و دل و جانــم به آسانی

 

 


:: گاهی داغی سوختن از عشق را با پوست و گوشتم احساس میکنم.

میلاد شاه مردان


یک مـــرد اگر در این جهان زیست


ای شیعـــه بگو بجز علــی کیست


ماننــد علـــــــی فقـــط خـــدا بود


کفرست ولی علی جز این نیست


 

میلاد شاه مردان ، حیدر کرار ، زاهد بیدار را به همه شیعیان و دلباختگان و پیروان راستینش تبریک می گویم!

آواز بر شاخه ی مژگان یار


به رقص آورده چشمانت مـــــرا باز


دلـــــــم را در هوایت داده پــــــرواز


هوس کردم بـــــــه مژگانت نشینم


ز سرمستی زنـــــم در زیــــــر آواز

آتش عشق


آتش ِعشقی که ابراهیم داشت


آتش نمـــرود از آن بیــــم داشت


 

بر ملک این برتری از عشق بود


زین سبب بر آدمی تعظیم داشت


 

جز گلستان عاشقان را جای نیست


خالق آتش بر این، تصمیم داشت

 

 


دوست داشتم با دوستانی که ازم خواسته بودند در مورد واقعه "آتش نمرود و گلستان ابراهیم" همراهی کرده و چیزی بنویسم تا کوتاهی نکرده باشم.

اگرچه فرصت و وقت کافی برای فکر کردن نداشتم، همین را در بضاعت حقیر بپذیرید!

دل


با استاد کوروش چند بیتی محاوره شعر داشتیم، گفتم بد نیست شما هم در جریان باشید:

 


کوروش:


این دل ز هجر یار، پای شکسته را ماند
اندوه دارد و رها ، مسافر ِ خسته را ماند


درها به روی دلم همگی باز و اما باز
گرد قرون گرفته ، در کهنه بسته را ماند


ازشادی زمانه مپرس ،بیگانه باشدم
گر مرغ دل  ، پرنده ی رسته را ماند


بازار بی رونقی ام ،نماد کساد و رکود
برگشت خورده دل بی بهاء سفته را ماند

 


حقیر:


پا شکسته بدتر از بشکسته دل

این عزیزت میکند آن یک خجـــل

 

دل اگر در پیش دلبر مانده است

پای لنگان مانده در ژرفای گل

 

دلبران روزی سراغت می کنند

پای عاجز آن زمان افتــــاده ول

 

دل تمام شهرت و فامیل ماست

دل برای عاشقان باشد سجل