آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

آواز خر در چمنزار


به می آغشته کن چشمان ِ تر را

به مستی تازه کن خون جگر را

 

دلت را صخره کن در پیش امواج

به دریا وا مده چون موج سر را

 

درخت زندگی از ریشه سست است

مزن بر قامت پوچش کمر را

 

گناه ِ بردگی بر ما نبخشند

ببر از گردنت این دردسر را

 

محبت از گدایان عین کفرست

بگیر از دست درویشان نظر را

 

اگر دستت نمی گیرد چراغی

به شب خو کن، مکن باور قمر را

 

مکن دلخوش به این پروانه بازی

ببر از بیخ و بن این بال و پر را

 

زمین از مردم ِ دلسنگ پر شد

ببند برپشت ِ دل بار سفر را

 

اگر چیزی برای خنده ات نیست

بجنبان بی خودی با چانه سر را

 

هیاهوی جهان از هیچ باشد

قوی باش و بخوان آواز خر را


 

:: این روزها همه از تغییر می گویند. یا خانه عوض میکنند یا خانه می آرایند.


گفتم چند وقتی ما هم در تغییر باشیم ببینیم چه خبر است و چه می شود.

یک مرد ...


با عرض پوزش پیشاپیش از تمام مردان عالم. تراوشات ذهنی است عفو بفرمایید.

 


یک مرد از کله سحر تا بوق سگ  کار میکند.

یک مرد در ماه یکبار آنهم بدون تشریفات (فقط آب خالی) به حمام می رود.

یک مرد بوی ناشی از عرق تنش تا هفت کوچه اونور تر را عطرآگین می کند.

یک مرد یقه لباسش چروک، پاچه شلوارش پاره، نوک جورابش سوراخ و دکمه کتش کنده است.

یک مرد در ملاعام تف کرده و در هر مکان سربسته ای خودش را خالی میکند.

یک مرد کلمات رکیک و گاه فحشهای آبدار با دیگر همنوعانش رد و بدل می کند.

یک مرد در بیرون از خانه چون بروسلی ست ولی در خانه دست کمی از موش مرده ندارد.

یک مرد آنقدر که از مادر زنش می ترسد از شیر گرسنه هراس ندارد.

یک مرد بلانسبت خرس با صدای خرناسش گوش فلک را کر میکند.

یک مرد جز با دوستان همپاله اش با بقیه بخصوص اهل خانه اخلاقش سگی است.

یک مرد سرش برود یک تار مو از سبیلش را قیچی نمی کند.

یک مرد به تعداد تنبان هایش زوجه اختیار میکند.

یک مرد به ماشین اش بیشتر از زوجه اش علاقه دارد.

یک مرد زود جوگیر شده و کلی قمپز در میکند.

 

حال اگر شما فکر می کنید مرد هستید و باید روز مرد را به شما تبریک گفت پس:


« روزتان مبارک »


ح.ا: پست بالا طنزی بیش نیست. جدی نگیرید! خواستم کمی با هم بخندیم.


بعدا نوشت: دوستانی که از این آپ بنده دلخور شدند می تونند به لینک دوستم سر بزنند تا بدونند علت آن چیست. از این دوست ممنونم با این آپ بموقع


 

قشنگان(3)

درس پایه


تا آنجا گفتیم که چشم قشنگ در یک نگاه شیفته و واله مو قشنگ شد.

از آن پس چشم قشنگ در پای موقشنگ زانوی مریدی زد و دل در زلف دلربای او بست.


ای زلف تو مانند کمند است مرا   با موی تو اقبال بلند است مرا


بدین منوال بود تا اینکه روزی چشم قشنگ همچنان که آب از چاه می کشید و دم دکان را آبپاشی می کرد و اذکاری را که از موقشنگ تلمذ کرده بود زمزمه میکرد، موقشنگ از راه رسید.

پس از عرض ادب و ارادت چشم قشنگ گفت: یا شیخ موقشنگ! درس امروز چیست؟


مو قشنگ گفت: درس امروز درس پایه است. حال بگو اندر احوال چاه چه می بینی؟


چشم قشنگ اندکی سفیهانه به چاه خیره شد و گفت: شیخ ما داناتر است


پس موقشنگ گفت: آنچه امروز بیاموزی ترا تا زنده ای بی نیاز از دروس دیگر سازد.

چشم قشنگ که چشمهایش از کنجکاوی چهارتا شده و زیبایی مضاعفی یافته بود گفت: یا شیخ زودتر بگو که از شوق نزدیک است هلاک گردم.


پس مو قشنگ با انگشت دایره ای بر روی خاک ترسیم کرد و پرسید: شباهت این با چاه چیست؟

چشم قشنگ که آی کیو بجوش آورده بود گفت: یا شیخ! شباهت در حلقه بودنشان است.

چشم قشنگ گفت: پس درس امروز حلقه است. هر چه در باب حلقه نکته اموزی کم آموخته ای. خاصه آنکه جمیع کائنات در حلقه نمود پیدا کرده اند.


جهان بر حلقه بنیاد است، جانا!   ز دست گوشه فریاد است، جانا!

اگـــــر در حلقــه باشی کامروایی  اگــــر در گوشــــــه باشی بینوایی


همانطور که موقشنگ برخاسته و با دست پشت می تکاند گفت: پس تکلیف امروز تو نگارش هزار مثال مشهود از حلقه است تا در جلسه بعد در لابراتور منزل کابردی ترین استفاده از حلقه را به تو تلمیذ نمایم.


 

ح.ا.1: طبق قرارمون اگر پاپ کرن فراموش نکرده و لواشک منو هم همراه آورده اید، لطف کنید در باب تکلیف امروز یعنی "حلقه" هر چه به ذهن تان می رسه بگید تا به چشم قشنگ در انجام مشق شبش کمک کرده باشید. آخه بیچاره بجز این دو چشم قشنگ هیچ حسنی در او می یافت نمی گردد .


ح.ا.2: اینجا خیلی منجمد شده. یه چندتا جوک میذارم تا با هم بخندیم شایدیخش بشکنه:


- غضنفر زنگ میزنه پیتزا فروشی میگه یه پیتزا می خواستم. فروشنده میگه . به نام ... ؟

یارو میگه . آخ آخ . ببخشید .به نام خدا , یه پیتزا می خواستم


- غضنفر به رفیقش میگه من یه تمساح پیدا کردم چیکارش کنم؟ میگه ببرش باغ وحش. فردا رفقیش میگه بردیش؟ غضنفر میگه : آره ، تازه امشب هم می خوام ببرمش سینما !


- به غضنفر میگن : شما آشغالاتون رو تو چی می ریزید ؟

میگه : لای نون .   میگن : لای نون ؟!!!
میگه
: نمی دونم ، لای نون یا نای لون !!!

قشنگان(2)

 روز آشنایی


سالها پیش در یک شهر دور مــرد سفره فروشی بود که از تمام زیبایی های دنیا فقط چشمانی به غایت دلربا داشت. برای همین به او چشم قشنگ می گفتند. به جرات میشه گفت تمام سفره هایی که مردم آن شهر گرد آن می نشستند و روزی حلال می خوردند از دکان او خریده شده بود. حتی سفره های نذر ، عقدکنان و باقی سفره هایی که آن روزگار متداول بود. (البته او مبدع سفره های دیگه ای هم بود که تا آن روز وجود نداشت. در ادامه قشنگان به آنها خواهیم رسید)


در گوشه دیگری از این شهر مردی زندگی میکرد بنام موقشنگ. علت این نام گذاری را کسی نمی دانست. اما شغل و پیشه اش را همه میدانستند. کار او جن گیری و چله نشینی در زیر زمین خانه اش بود.

بسیاری بودند که ناامید از اطبای بشری، چشم امید به شفای دست اطبای جنی داشتند و پول خوبی هم بابت آن می پرداختند.


یک روز وقتی مو قشنگ از زیر زمین و خدمت اجنه فارغ شده بود و به روی زمین برای صرف یک استکان چای از دست بانو مو قشنگ بیرون آمده بود، بانو شروع به غرغر و گله گذاری کرد که این چه زندگی است که ما داریم و دیگه جلو در و همسایه برایمان آبرویی نمانده است و از این حرفا (همان ترفند همیشگی اما بسیار موثر)


مو قشنگ گفت: بانو! مَخلص کلام را بگو. چه شده است؟

بانو گفت: مو قشنگ ِ من! چگونه است که مردم شهر گرد سفره های خوش نقش اطعام میکنند و ما هنوز گرد سینی رنگ و رفته می نشینیم. برای ما نیز از چشم قشنگ چند متری سفره خوش نقش بخر تا ما نیز همرنگ مردم باشیم.


مو قشنگ گفت: بانو! در سینی محاسنی است که در سفره نمی باشد. اول اینکه سینی گرد است و گوشه و لبه ندارد و این بسیار نیکو ست. دوم اینکه سینی تداعی کننده حلقه است. اندر محاسن حلقه سخن بسیار است که ترا حوصله شنیدن نشاید.

بانو گفت: پس سفره ای تهیه کن که گرد باشد تا هم ترا محاسن افزاید و هم ما را آبرو


پس مو قشنگ راهی دکان چشم قشنگ شد که تا آن روز هرگز او را ندیده بود.

هنگامیکه مو قشنگ به دکان چشم قشنگ رسید ، او در حال آبپاشی دم دکان بود.

در یک لحظه نگاه هر دو با هم تلاقی کرد.


وقتی نگاه چشم قشنگ در مو قشنگ گره خورد حالی بر او رفت که دل به فریاد رسید.

و اینگونه شد که رابطه عاشقانه این دو آغاز شد. (فکر بد نکنید هر رابطه ای که بد نیست!)


اینم شکار لحظه ها. لحظه دیدار این چشم با آن مو

 

ح.ا.1: خدا کنه از روده درازی هایم تو آپهای "قشنگان" خسته نشید. دفعه بعد پاپ کرن همراه بیارید تا حوصله تون سر نره. خواستین واسه من لواشک بیارید. بیشتر دوست دارم


ح.ا.2: چند روز دیگه خدا بخاد میخام برم کرمانشاه . دلم بدجور هوای بیستون رو کرده است. هر وقت یه خلاء ِ دلتنگی میاد سراغم این شعر مدام تو گوشم زمزمه میشه:


امشب صدای تیشه از بیستون نیامد   شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد


جا افتاده نوشت: عزت خریدنی نیست. عزت فقط مال خداست.

عزت را خدا میدهد و خدا میگیرد. خدایش بیامرزاد!

قشنگان(1)

می خوام از این به بعد اینجا مطالبی با حضور سه تا شخصیت تخیلی بنویسم.

نام این شخصیتها چشم قشنگ ، مو قشنگ و ریش قشنگ است. آنها آخرین بازمانده از نسل قشنگان هستند که به طور کاملا اتفاقی در این عرض جغرافیایی همدیگر را پیدا کرده اند. اگر لازم شد جهت خلاصه کلام از تخلص چ.ق / م.ق / ر.ق برای آنها استفاده خواهم کرد.

بد نیست برای جلسه اول بشنویم توصیفشان را از زبان یکدیگر


- وصف چشم قشنگ از زبان مو قشنگ

دلا! چشمان زیبایت مـــــرا کشت    به لطف تو جهان دارم در این مشت

چنان شرمنده کردی این حقیر را      ترا عمری دهـــم کولی بر این پشت


- وصف مو قشنگ از زبان چشم قشنگ

دلا! موی قشنگت دلربایــــست      به لطف تـو به گِردَم هالـه هایست

چنانم کرده ای مست و ملنگت      که بر دل از تو صـدها جای پایست


- وصف چشم قشنگ از زبان ریش قشنگ

دلا! چشمان زیبایت قشنگ است    به لطف تو سر خوبان به سنگ است

ولی با مـــــوی پیچــان در بــر ِ تو     مـــــرا از تـو فراوان خُلــق تنــگ است


- وصف ریش قشنگ از زبان مو قشنگ

دلا! ریش بلندت دل فریب است    بـه لطف تو رفیق ما حبیب است

اگر مهرت بــــــه مــا افزوده گردد    همای ِ فرّخی مــا را قریب است


- وصف مو قشنگ از زبان ریش قشنگ

دلا! موی قشنگت در نظر شد     به لطف تو دلم خونین جگر شد

خدا از ریشــه دودمانت بسوزد    که از دستــت عبایم پاره تر شد


- وصف ریش قشنگ از زبان چشم قشنگ

دلا! ریشت مرا بالا نگه داشت     به لطف تو فلک ما را نگه داشت

ولی حالا پـــــر از بازوی ِ زورم      تــــرا بـازوی مــا حالا نگه داشت


ح.ا.1: نقاشی بالا کار خودمه.می بینید چقدر استعدادهای نهفته و نشکفته دارم؟Smiley from millan.net


ح.ا.2: اگر از جن نمی ترسید از اینجا بخوانید مصاحبه با یک جن مشهور را.


بعدا نوشت: سونامیی تو راهه؟ چرا امروز همه از خداحافظی حرف میزنند  ؟؟؟

اینترنت پاک

اندر حکایت اینترنت ما :


خداونــــــــدا ! وفــا را  کــن نهایـت     به ما عمــری دو چندان کن عنایت


به فرزنــدان کوروش طاقتـــــی ده     به این اینترنــت ِ ما سرعتــــی ده


بسی از عمــــــر در نــت هدر شد    از آن بـــــدتر دل ِ ما خون جگر شد


مصیبت در مصیبت فیلترینگ است   خدا را شکر وی پی ان(vpn) دوپینگ است


به این پیــزوریّ ِ مفلوک ِ غمنــاک   شنیدم گفتــه شــــد اینترنت پــاک


خــــــــــــدایا! پـــــاک را چالاک کن     چو تیـــــــــری بــــر دل ضحاک کن




ح.ا.1: امروز روز بزرگداشت خیام است. شاعری که من نفهمیدم اگر کافر است چرا از خدا و دین می گوید. اگرم مومن است چرا کفر می بافد. تنها چیزی که از اون به یادم مونده این شعرست که از کودکی ملکه ذهنم شده است.


در کارگه کوزه گری رفتم دوش    دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

ناگاه یکی کوزه برآورد خروش    کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

 

ح.ا.2: کاش این گوشامون را گل میگرفتیم و در عصر اطلاعات از این حرفا نمی شنیدیم.

شنیدم که یک مسئول عزیز(؟) فرمایش کردند که ایران تنها کشوری است که حتی یک گرسنه هم ندارد. شاید منظور ایشون که گفته حتی یک گرسنه هم نداریم اینه که همه گرسنه هستند. اینطوری اساسا همه چی درست است. آقا! لطفا هر کسی سیره دستش بالا می خواهیم غیر ایرانیا را شناسایی کنیم.


ح.ا.3: اینم یک حکایت شیرین از کوروش عزیز در ادامه مطلب در مورد اینترنت:

ادامه مطلب ...

لوس


لوس در فرهنگ لغت معادل کلمه ننر است .

در فرهنگ لغت لاتین در معنای کلمه spoony  یافت شد.


اما لوس در آینه شعر:


بس که مرا بوس کردی   خواجه مــرا لـوس کردی

اردک زشـــت بـودم من   خواجه  تو طاووس کردی

دوش شنیـدم  زین کـار   نالــــــه و افسـوس کردی

 

لوس در کتابچه قصه ها :

روزی روزگاری در باغی بزرگ درختی بود که فکر میکرد بهترین درخت میوه ی باغ است.

در انبوه شاخه های بزرگش روزی شاخه ای رویید که رفته رفته عزیز دردانه درخت شد. روز و شب فکر و ذکرش شد این شاخه و هرچه داشت و نداشت صرف رشد و نمو این شاخه کرد. تا آنجا که همه شاخه های دیگر پژمردند و خشک شدند. اما آنقدر حواس درخت به رشد و نمو آن شاخه بود یادش رفت که تمام برگها و میوه هایش  روی همان شاخه ثمر داده اند و آنقدر شاخه سنگین شد که در یک نیمه شب توفانی تمام هیکل درخت روی آن شاخه لنگر انداخت و درخت از کمر شکست.

قصه ما به سر رسید کلاغه هنوز تو راهه. رسید همین جا بلند اعلام میکنم.


لوس در ریاضی: همان صفر پر مدعاست. وقتی جلودار اعداد است بسیار می نماید. وای به روزی که در عددی ضرب شود یا تقسیم شود. گرد است اما تو خالی. واسه همینه میگن هر گردی گردو نمیشه.


لوس در فرایند اجتماعی مان: دقیقا خاصیت جاروبرقی را دارد. مکنده خوبی است ولی پس نمی دهد.


لوس در فرایند اداری و طبقاتی مان: همان آقازاده است. در گذشته ای نه چندان دور او را خان زاده می گفتند.


لوس در فرایند دیپلماسی مان: به سبد میوه ای که همه سیبها را در آن میگذارند اطلاق می شود. بعد فصل سیب چینی سبد دست هر کی باشه دست اون بالاست. به عبارت روشن تر این سبد میشود سبد عمرت. مثل سبد نفتی اوپک که پیچ کم و زیادش دست سعودیهاست.


لوس در ورزش ملی مان: بازیکن فیکس یکدهه از فوتبال ملی است. همان که تیم را از درون زمین رهبری میکند نه از کنار زمین.


لوس در سبد خانوارمان: هدفمند کننده سفره های معشیت به سوی اعماق سفره های زیر زمینی نفت

 

اما حرف آخر

لوس در ضرب المثل فارسی: کسی که لوس می کند پای لرزش هم باید بنشیند.



ح.ا: بازار قهر و ناز هنوز داغ است. با توجه به اینکه آنچه البته به جایی نرسد فریاد است و اینکه گرانی مشکل شخصی ملت است و اینکه مسئولین سرگرم خاله بازی هستند، خواهشمند است شما هم بجای شکایت و شکواییه ناخن بهم بسابید تا از بازی عقب نمانید.

استعفا نامه

پروردگار محترم! 


با سلام و خسته نباشید

    احتراما نظر به اینکه طی حسابرسی های بعمل آمده توسط اینجانب، با توجه به ارائه تمام نعمتها از سوی حضرتعالی به بنده در تمام مراحل زندگی اعم از کمکها و دستگیریهای مکرر و دادن فرصتهای فراوان جهت جبران مافات از سوی شما، این حقیر به هیچ جایی نرسیده و موجبات شرمندگی شما و نسل  بشریت را فراهم آورده ام !! خواهشمند است پیرو تبصره سوم  بند اول قرارداد آفرینش (پروتکل الحاقی) مورخ ۱/۱/۱ فی مابین ابرجد اینجانب مشهور به آدم  و حضرت عالی استعفای این حقیر را از مقام انسانیت بپذیرید !!!

                                                با تشکر

                                              بنده ی سرپا تقصیر
                                                آبدزدک


رونوشت:  ریاست محترم بعضیا، با سلام جهت استحضار و اقدام مشابه


ح.ا.1: بازار قهر و آشتی بین بعضیا داغه داغ شده است. استعفا و تهدید و استهزاء و انکار و سوال و استیضاح و بخصوص حاشا که بجای خود، نقل و نبات است.

خدا بیامرزه شاه سلطان حسین صفوی را  انگار روحش دوباره برگشته.


ح.ا.2: در مورد تصویر پست قبل باید بگم این خانم همان زن پلیسی است که در گوش جوان لیسانسیه دستفروش خواهان کار تونسی سیلی زد تا آن جوان با جریحه دار شدن غرورش دست به خود سوزی زده و موجب انقلاب در تونس و برکناری رئیس جمهور مستبد آن کشور شود. در واقع این خانم با این حرکت برزیلی اش جهان عرب را به آتش کشید که هنوز که هنوز است هر روز شعله ورتر میشود.

دیدین چقدر جواب ساده بود ؟!


ح.ا.3: برای اونایی که فکر میکنند سوال قبلی خیلی سخت بود، یه سوال کلاس اولی می پرسم.

س: میدونید حد فاصل گریه تا لبخند چیه ؟

جوابش راحته. آفرین! تو که اینقدر باهوشی حالا بگو پس چرا هنوز اخمات توهمه ؟!!!

امتحان ریاضی

دلتنگ یک دوست بودم . میخواستم شعری که برای او گفته بودم آپ کنم.

دیدم بدجور گرفته و مشوشم لذا تصمیم گرفتم به خود حالی تازه بدم.

 

من خودم کلی ریاضی پاس کردم و حتی آنالیز 3 که جزء سخترین درسهاست رو در یک ترم 24واحدی پاس کردم اما این عکس گذشته از یک خنده دلچسب به من فهماند ریاضی یک بازی فکری بیش نیست.

 

 

پ.ن.1 (اطلاعیه): هیچ میدانستید پشت هر مرد موفقی... خدا میدونه چه زنی قرار دارد


پ.ن.2 (خبر): پیرزنی اینترنت یک کشور را قطع کرد!

شنیدنش خالی از لطف نیست. یک پیرزن ۷۵ ساله در مرز گرجستان، ساکن روستایی به نام کسانی، که به خاطر درآمد کم و در پی پیدا کردن مس برای فروش بود که به دو کابل نوری که اینترنت ارمنستان را تأمین می‌کردند دست برد زد.
این کابل‌ها اینترنت را از شرق گرجستان به آذربایجان و ارمنستان می‌آوردند. به همین خاطر در عصر روز ۲۸ مارس اینترنت سه ISP ارمنستان کاملا قطع شد.

.

دیروز ِ من و امروز ِ پسرم


جالب اینه که امثال همان کوچولوی کز کرده تو کنج اون اتاق، بعضا یه انقلاب و اکثرا یه جنگ 8ساله و دهه هفتاد را با نداشته ها و دوران سازندگی و ریاضتهای اقتصادی اش از سر گذرانده اند.

موندم امثال این یکی هم می تونند همان راه را برند یا باید جارو به دمشون ببندیم



ح.ا.1: دیگه داره حالم از این شتر مرغ تبلیغات بلاگ اسکای بهم میخوره. نمیدونم چقدر پول داده که اینهمه مدت اون بالا جا خوش کرده. نه اینکه از گوشت شترمرغ بدم میاد از طرز نگاش چندشم میشه.

ح.ا.2: میگم چرا امسال نرخ عیدی دادنها اینقدر بالا رفته بود. نکنه سوبسید عیدی رو هم ورداشته بودند. کم مونده بود که کفشام رو بفروشم تا بتونم از پس اینهمه عیدی دادن بر بیام.