یادم نبود گاهی ، بایــد خــــدا خــــدا کرد یک نیمه شب خدا را، با چشم تر صدا کرد
یادم نبود شاید ، دلتنـگـــی ام خـــدا بـود بایــد دوباره او را ، بـا دســــت ِ دل دعا کرد
یادم نبود در دل ، وقتــــــی کــــه درد دارم بایـــد بجای دکتــــر ، بـــا یــــاد ِ او دوا کرد
یادم نبود وقتی ، گرمای ِ دست او نیست در دستهای سردم، باید به سختی ها کرد
یادم نبود گاهی ، ســــر می کنـد خدایی بایــد حســاب ِ دل را ، از کار ِ سر جدا کرد
یادم نبود چشمش ، دائم مراقـب ِ ماست بایــد که گاه گاهی، از چشــم ِ او حیا کرد
یادم نبود هر قدر، بر غیـــر ِ او بپیــــچـــم هرگز نمی توان دست، از دامنـش رها کرد
دارم یواش یواش کانال می زنم با خدا یه جورایی دوباره رفیق بشم.
مخ زنی بلد نیستم ولی زبان ریزی کمی تاحدودی
آرمان عزیزم سلام
مثل همیشه سخن زیبا و کمال و حسن را با هم آمیختی ...
ممنون از لطف کلامت و اشعار دلنشینت ...
باور کن خدا هم دلش همینقدر برای ما تنگ شده ...
هر چه هست همه لطف اوست .
دل به دل راه دارد
انگار او بیشتر دلش تنگ شده است
قربان صفایت عزیز!
دلم میخواد این روزا برای خدا بنویسم
اما نمیتونم
چه خوب که شما با زبون شعر حرفعاتون رو میگید
اینطور وقتها برای من هم دعا کنید ...
اگر پا از خاک بیرون کشیدم و دستی بر آسمان یافتم چشم!
فعلا محتاجیم به دعا
اییییییییی خدا...
این شعرو هم نمیدونم خوندید یا نه. ولی من خیلی ازش خوشم میاد:
http://iamwoeful.blogfa.com/post-11.aspx
مرسی از لینک زیبایت
هر وقت یادتون اومد دست من را هم بگیرید وبرای منم دعا کنید .
راستی کانال را اشتباهی به ماهواره وصل نکنید از راه خودش برید
راه کدوم وره بانو! ؟
دست ما راهم بگیرید
فکر کنم دروغ گویی خوبی نیستید .


میدونید چرا چون الان دارید دروغ میگید .
چرا میگید مخ زنی بلد نیستید پس چطور مخ بانوی عشق را زدید
اون اولین و اخرین مخ زنی ام بود
زبون ریزیتون که حرف نداره زبون ریختید قبول کرد یاد ما هم بکنید
ای بچشم!