سینه می جوشد ولی یک حرف نیست حرف ِ دل انبوه و قدرش ظرف نیست
میـــــزند بــــر استخوان سرمــــــا، ولی علــت ِ سرمـــای مـــا از برف نیست
هرچــــه فریادست در دل می کشیــــم فعل ِ این فریاد بـــر این صرف نیست
طرح ِ نــــو بر سقف ِ نــــو بـایــد کشید پی نهادن بـــر فلــک با حرف نیست
منم منم زیاد می کنیم ، اما به قدر نیم من تلاش نمی کنیم.
به کسی بر نخورد با خودم حرف می زنم.
تازگی خود درگیری پیدا کرده ام.
بسی زیبا بود ......
شاید
ممنون
مثل همیشه


این خط خطی هایت دلنشین است ئ مانا
درود بر تو مهربان
ولی هر کاریش کنم خط خطی است
مثل شما زرنگار نیست استاد
متاسفانه فقط یاد گرفتیم شعار بدیم و در واقع عالمِ بی عمل حکایت ماست
و شاید هم زندگی در یک چنین جایی ما رو اینطوری پرورش داده
مرا به ترکه مهرت نواختی مهربان


کبود از تازیانه لطف استادم


قربانت
سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست...
گلی به جمال سعدی