روز آشنایی
سالها پیش در یک شهر دور مــرد سفره فروشی بود که از تمام زیبایی های دنیا فقط چشمانی به غایت دلربا داشت. برای همین به او چشم قشنگ می گفتند. به جرات میشه گفت تمام سفره هایی که مردم آن شهر گرد آن می نشستند و روزی حلال می خوردند از دکان او خریده شده بود. حتی سفره های نذر ، عقدکنان و باقی سفره هایی که آن روزگار متداول بود. (البته او مبدع سفره های دیگه ای هم بود که تا آن روز وجود نداشت. در ادامه قشنگان به آنها خواهیم رسید)
در گوشه دیگری از این شهر مردی زندگی میکرد بنام موقشنگ. علت این نام گذاری را کسی نمی دانست. اما شغل و پیشه اش را همه میدانستند. کار او جن گیری و چله نشینی در زیر زمین خانه اش بود.
بسیاری بودند که ناامید از اطبای بشری، چشم امید به شفای دست اطبای جنی داشتند و پول خوبی هم بابت آن می پرداختند.
یک روز وقتی مو قشنگ از زیر زمین و خدمت اجنه فارغ شده بود و به روی زمین برای صرف یک استکان چای از دست بانو مو قشنگ بیرون آمده بود، بانو شروع به غرغر و گله گذاری کرد که این چه زندگی است که ما داریم و دیگه جلو در و همسایه برایمان آبرویی نمانده است و از این حرفا (همان ترفند همیشگی اما بسیار موثر)
مو قشنگ گفت: بانو! مَخلص کلام را بگو. چه شده است؟
بانو گفت: مو قشنگ ِ من! چگونه است که مردم شهر گرد سفره های خوش نقش اطعام میکنند و ما هنوز گرد سینی رنگ و رفته می نشینیم. برای ما نیز از چشم قشنگ چند متری سفره خوش نقش بخر تا ما نیز همرنگ مردم باشیم.
مو قشنگ گفت: بانو! در سینی محاسنی است که در سفره نمی باشد. اول اینکه سینی گرد است و گوشه و لبه ندارد و این بسیار نیکو ست. دوم اینکه سینی تداعی کننده حلقه است. اندر محاسن حلقه سخن بسیار است که ترا حوصله شنیدن نشاید.
بانو گفت: پس سفره ای تهیه کن که گرد باشد تا هم ترا محاسن افزاید و هم ما را آبرو
پس مو قشنگ راهی دکان چشم قشنگ شد که تا آن روز هرگز او را ندیده بود.
هنگامیکه مو قشنگ به دکان چشم قشنگ رسید ، او در حال آبپاشی دم دکان بود.
در یک لحظه نگاه هر دو با هم تلاقی کرد.
وقتی نگاه چشم قشنگ در مو قشنگ گره خورد حالی بر او رفت که دل به فریاد رسید.
و اینگونه شد که رابطه عاشقانه این دو آغاز شد. (فکر بد نکنید هر رابطه ای که بد نیست!)
اینم شکار لحظه ها. لحظه دیدار این چشم با آن مو
ح.ا.1: خدا کنه از روده درازی هایم تو
آپهای "قشنگان" خسته نشید. دفعه بعد پاپ کرن همراه بیارید تا حوصله تون
سر نره. خواستین واسه من لواشک بیارید. بیشتر دوست دارم
ح.ا.2: چند روز دیگه خدا بخاد میخام برم کرمانشاه . دلم بدجور هوای بیستون رو کرده است. هر وقت یه خلاء ِ دلتنگی میاد سراغم این شعر مدام تو گوشم زمزمه میشه:
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
جا افتاده نوشت: عزت خریدنی نیست. عزت فقط مال خداست.
عزت را خدا میدهد و خدا میگیرد. خدایش بیامرزاد!
مو قشنگ هم می دونه گردی بهتره و تو هنوز اندر خم یک کوچه ای


راستی خوش بگذره من تا حالا کرمانشاهو ندیدم
سوغاتی یادت نره
هنوز که نرفتم

نه باره نه به داره. هر وقت رفتم واست کاک میارم.
عوض اون گزای نداده ات که هنوز گوشه دلم عقده شدن
تو قشنگان فرصت زیاده که در مورد دایره و حلقه تو سر هم بزنیم
پس فعلا
درود بسیار ...
کل متن یک طرف ، نقاشی شما هم یک طرف ... خیلی با مزه بود و واقعا تصویر ذهنی بامزه ای می ساخت ...
ممنون محمد خان! شما خوب می بینید
والا نیمکت کار ما ته کلاسه
دست شما درد نکند با این قشنگان روزگار
این پاپ کرن شما مرا به یاد یک ماجرایی انداخت که البته بلا تشبیه
برایتان تعریف میکنم : واعظی بود که در شهر منابر متعدده میرفت
و از شهرت زیادی برخوردار گشته بود . روزه به عیال محتره گفت من
بعد از اینهمه سال نفهمیدن این چه معنی دارد که در هنگام وعظ مرتب برای من کاغذ میفرستند که ذرت پرت نکن . خوب آخه منبر که جای پرتاب ذرت نیست . مگر من کارخانه پاپ کرن دارم ؟
عیال مربوطه گفت یکی از این کاغذ هارا بده من ببینم ووقتی کاغذ را دید گفت ای ابله اینها میگویند زرت و پرت نکن !
من همین حالا برای دفعه دیگه چند بسته پاپ کرن میخرم میگذارم
دمه دست .
شاد باشید
لواشک من یادت نره
من تا حالا کرمانشاه نرفتم

دلم میخواد
منم ببر
پس کوله ات را اماده کن
کاک دوست داری؟ اونجا پر از کاکه
داستان بود؟!!
من تا آخرش خوندم ولی هنوز دوزاریم نیفتاده!
نه آخه مصور هم بود میشه یه جورایی پویانماییش کرد!!!
نه واقعا این استعداد نهفته هه داره جواب میده بیشتر سعی کنین!!!
اگه قشنگان یک رو خوب خوانده باشی منظور منو میگری آبجی!
مرسی شما لطف دارین
شتـــــــــــــــــــــــــــرق








شتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرق
شتررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررق
آرمان کوشی؟؟؟؟؟
کجا قائم شدی بیا بیرون ببینم
خب حالا گوشتو بیار جلو
شتررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررق
آخیییییش دلم خنک شد
آبجی! این که زدی تو گوشش من نبیدم
اون همزادم بود
خدا بهت رحم کنه با یه ایل از اجنه در افتادی
خدا بخیر بگذرونه عاقبتت رو
سلام
شرمنده
یعنی چی این دوتا عاشق هم شدن؟هیجان داستان رفت بالا
اوا شما لواشک دوست دارین حتما اومدین وبم هوستون شد
حالا حالا این داستان ادامه داره
اخه این قشنگان سراپا سوژه هستند
بعدا که در موردشان بگم بیشتر آشنا میشین
شما هم لواشک دارین. چرا نیاورین واسم
?
نه سلامی. نه علیکی . همین (؟)
إإإ چینی یا از تو هم کپی پیست کردن؟
همزاد ممزاد نداشتی که تو!
الانه خورده تو گوش خودت که خودتو دوتا می بینی یا
نه محض احتیاط با اجنه نشست و برخاست دارم

اون رو واسه رد گم کنی استخدام کردم
مثل حالا که اشتباه زدی تو گوش اون بنده خدا
راستی واست پیغام دارم
بزرگشون فرمود بهت بگم سرت رو گوش تا گوش .... کار ندارم
فقط یه شترق طلبت تا بعد امتحاناتت
سلام .. ممنون سر زدین .. اون موقع اپ نبودم ولی الان اپم !!
شرمنده ...!!
خوندم قشنگ بود .. منتظر ادامش هستم .. !!
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد .. ... گویی پای فیس بوک فرهاد مانده باشد ...
این شعر رو نظامی جدید گفته
خسته نباشی احسان جان! خیلی گلی پسر خوب!
سلام
خیلی جالب بود
من آپم ... منتظر حضورتون هستم
فعلا
سلام و درود بر ابجی کلیشه ای!
قصه تعریف میکنی ادم خوابش میگیره
شبا واسه کوچولوت تعریف کن راحت بخوابه
اونکه برنامه روتین هر شبه
قصه واسش نگم نمی خوابه
خیلی خوب بود
فکر کنم گنجینه ی استعدادی داداشی
لواشک با چه طعمی؟
میشه سلام منو به اجدادم برسونید؟
...
نه بابا اینطورا هم نیست
لطفا لواشک با طعم هلو
جدی اصلتا کرمانشاهی هستی؟!!!!!
واقعا که خوش بحالش
من یاد ندارم کسی برایم وقت خواب قصه گفته باشد
گر بی ستون رسیدی اورا سلام ما ده


فرهاد احمقی را شیرین پیام ما ده
گو احمق است آن کس تیشه به سر نباشد
کوه کند و خسروش گفت وصلی به نام ما ده
گر بی ستون رسیدی اورا سلام ما ده


فرهاد احمقی را شیرین پیام ما ده
گو احمق است آن کس تیشه به سر نباشد
کوه کند و خسروش گفت وصلی به نام ما ده
گفتم به تیشه کوبان استاد این چنین گفت
گفتا بگو به استاد! در عشق نام و سر نیست
آن کس که نام خواهد بر باد رفته باشد
برسنگ نام ما شد شیرین به بر اگر نیست
آرمان عزیزم



خیلی تلاش کردم
متفاوت باشم .نشد و بقول تو شوخان داشته باشم
چشم تلاشم را میکنم
تا کمتر باعث رنجش عزیزانم شوم
لبخند شما را خریداریم
استاد! دل شاگردان به روی خوش استاد خوش است
اخم شما فضای اینجا را ابری میکند
آسمان اینجا را آفتابی کنید عزیز![:s004:]
به یاد مو قشنگ و چشم قشنگ بر بیستون همین نقشها را حک کن و به یادگار بگذار . شاید حزین دیگری یافت شود و بسراید:
بهتر صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به شهر تهران فرهاد رفته باشد
یادم رفت بگویم که شما را در ردیف فرهاد میبینیم ... با این همه
ناز و نیازی که در عالم عاشقانه ات غوغا به راه انداخته !
فرخ خان! در این روزگار غبارگرفته تنها دلخوشی ما همین عشق مان است
اگر بپای او نسوزیم خاکستر کدام آتشکده باشیم
ممنون مهربان! از دلگرمی ات
سلام
مثل همیشه عالیییییییی بود اقا ارمان
افریییییییییین
همین حوالی منتظرتونه ها
نمیاین ؟؟؟
ببخشید گرفتار بودم
الساعه خدمت می رسم
چشم قشنگ و موقشنگ

عجب چشمایی عجب مویی ! با اون فرق باز کرده
خدا عزت رو بیامرزه
خود واقعی شان قشنگترند
سلام آرمان
نوشته قشنگی بود
منتظر ادامش هستیم
در ضمن بیستون خوش بگذره
بیستون بر سر راه است مبادا از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
اگر نبود فرهاد نام شیرین به این بلندی نبود
هوای هر دو رو دارم عزیز!
نقاشیه خدااا بود.
یادم رف، درود عرض شد
سفر بیخطر و در پناه خدا آرمان عزیز
هنوز نرفتم
دو سه هفته دیگه میرم
مرسی
سلام آقا آرمان
هم توی برگی از دفتر خاطرات من آپم هم توی دل نوشته دریا من شمارو توی وب دلنوشته دریاهم لینک کردم دوست داشتید این وبم روهم لینک کنید.نظریادتون نره.
دریا خانم دومی رو لینک کردم
ممنون از خبرت
سلام
این مو قشنگه من رو یاد یه کسی می اندازه ! بگم !!
بگو وحید جان! بگو!
سلام وبلگ قشنگی دارید خوشحال می شیم به ما هم یه سری بزنین
بعدا خدمت میرسم
الان برایم مقدور نیست
گفتم بیام ببینم چه خبرا

دیدم قشنگان رفتن پیک نیک
میگم لواشکاشون پیش من جا مونده ها
یعنی الان لواشکا پیش گزا هستند؟
وامصیبت! لواشکها هم به تاریخ پیوستند
من که همیشه حوصله خوندن نوشته هاتو دارم
سفر بی خطر خوش بگذره
بهترین از این نتونستم حرفایم را در قالب داستان بگم
دفعه بعد بیشتر تلاش میکنم
ممنون از حوصله ات
خب این دوتا نقاشیه مو قشنگ و چشم قشنگ دارن یه جنس مذکر رو نشون میدن بعد رابطه عشقشون شروع شد؟؟؟
مهرداد جان! دارم تلاش میکنم منظورم را در قالب داستان بگم
دفعه بعد روشن تر میگم
ادامش چی شد؟
میگم
کمی حوصله کن محمدجان!
چقدر قشنگ قشنگ شده اینجا




من از این آپ های قشنگانتون بیشتر خوشم میاد
جالبه...آدم همش میخنده
ایشالا به پای هم پیر شن این قشنگان
آپهاتون هم عین جکاتون میمونه
فکر نکنم به پای هم پیر بشن
شاید به پای هم شهید بشن
آرمان پاسخ نظرت رو گذاشتم
حتمن بخونش
و سپاس که گوش میدی و میخونی دردام رو
هر حرفی قابل احترام و گوش کردنه
چشم! حتما
گمنام عالمم کرد این بی حیا دل من


هرگز نشد کس آگه از حل مشکل من
ورنه چراغ این دل روشن کند جهان را
افسوس رفته باطل آن یار عاقل من
در شب چراغ چون نیست
باطل به حق دهد ایست
باید چراغ افروخت
تا دید راه دل چیست
اون عکسه منو کشته
کار استاده پیکاسو می باشد
یعنی خودم
سلام.
فکر کنم وسط راه دزدیدنش نرسیده
ااااا من چند روز پیش اینجا نظرم رو نوشته بودم. چی شد پس؟
می خواستم بگم این شخصیتا چقدر به نظرم آشنا هستن
خیلی آشنان
نقل مجالسند
کی جرات کرده نظر شما را بدزده؟
الساعه تحت پیگیرد میذارمش
سلام ...
خدا خودش و دخترش رو رحمت کنه . چه مظلومانه رفتن . دلم خیلی سوخت . پای تلویزیون گریه م گرفت .
مظلوم و سرافراز رفتند
روحشان شاد
سلام
چرا نمیاید بازدید کنید نظر بدید...بابا ما که اونجا غریب افتادیم توی اونجا فعلا کسی رو نمیشناسم...بیاید دیگه...
آبجی! من دو سه روزه از طریق موبایل فعالم اینجا
نمی تونم تو میهن بلاگ نظر بذارم
ولی بزودی خدمت میرسم
آخ ببخشید اگه میدونستم اینجوری توقع نداشتم.
خواهش میکنم
جبران میکنم
بد جوری استعدادهات شکوفا شده

داستانهای جالب و اشعار زیبا مینویسی
ممنونم
مرسی
هندونه شیرین و خنکی بود
چه با نمک بودن اشنایی اینا برم بالا بقیه رو بخونم
هیجانی شد قضیه
هنوز این قصه راه دراز دارد
ممنون از بذل توجه ات