پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع به گرفتن شماره کرد.
مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش
گوش می داد.
پسرک
پرسید: خانم! می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من
بسپارید؟
زن
پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.
پسرک
گفت: خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.
زن
در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک
بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان
جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.
مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرک
در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت.
مغازه دار که به صحبت های او گوش داده
بود به سمتش رفت و گفت: پسر…، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی
داری دوست دارم کاری به تو بدهم.
پسر
جوان جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که
برای این خانم کار می کند.
پ.ن.1: مشغله کاری ام زیاد شده. اگر این روزا کمتر به دوستان سر میزنم پیشاپیش عذر میخام.
بین خودمان باشه یه حس دلزدگی هم نسبت به
نت پیدا کردم. اما بعد از ده سال بعید است بتونم از نت کنده بشم. پوست کلفتتر از
این حرفام. گمونم مقطعی باشه
پ.ن.2: دوست داشتین زاویه نگاهتان به عمر
عوض بشه یه سر به ادامه مطلب بزنید.
اومد پیشم حالش خیلی عجیب
بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه.
گفت: حاج آقا یه سوال
دارم که خیلی جوابش برام مهمه.
گفتم: چشم اگه جوابشو
بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم.
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم.
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج
از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر
دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله
که بهت سلامتی میده.
با تعجب نگاه کرد و گفت:
اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه .
گفتم: راست میگی، حالا
سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از
خونه بیرون نمیومدم کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن تا اینکه یه روز به خودم
گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه
زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و
انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه
رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد . با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه
گذاشتن .آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص
نداشتم و بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از
ته دل شاد میشدم و دعا میکردم . گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه
حساب کتاب کنم کمک میکردم.
مثل پیر مردا برا همه
جوونا آرزوی خوشبختی میکردم. الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و
خوردنی شدم.
حالا سوالم اینه که من به
خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یاد
گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام آرام خدا حافظی
کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک
روز تا چند هزار روز!
یه چرتکه انداختم دیدم
منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد و
هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید
که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی
اش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو
با خودش برد... .
آرمان عزیز شاید تو نیز در صددی تا مانند آن پسرک خود را بسنجی و محک بزنی! عیبی ندارد ... گاهی باید از خود قدری دور شد تا خویشتن خویش را بهتر دید .... ما فراموشت نمیکنیم !!
همچنانکه تو نیز ما را از یاد نخواهی برد .
استاد! شما همیشه خوب میفهمید

بنده بخاطر این موی سفید همه چیدانتان است که ارادتمند شما شدم
بنده و فراموشی؟
سلام
منو شناختین؟
آخه احساس کردم یادتون رفته یه داداش کوچیکه ای هم داری!!
اومدم خبر بدم که سایتم راه افتاد. ایتم آدرسش:
http://pelak1.in
چرا نمی شناسم

تو مجید خان داداش خودمی
حتما سایت توپیه
اونجا هم میام سر می زنم پسر خوب!
دیگه چی
خیلی باحال بود دوتاشونم باحال بودن خوشمان آمد
آره منم یه کم از نت خسته شدم ( درس و ... )
چرا خوشت اومد مزد ما را فراموش کردی
درس واجبتر از نت است
نت همیشه هست.
البته اگر به این نت در پیتی هم بشه گفت نت
سلام آرمان عزیز.


عجب داستان باحالی بود منظورم همون داستان مردنه .
این که از ما دیونه تر بود حداقل ما خیال میکنیم که میخوایم بمیریم اما این انگاری از بس فکر کرده دیوانه شده
با یاد مرگ زیستن ، زیستن را زیباتر میکند
خانم معلم داستان اولی خوب نبود؟
یه دفه این کارو کردم با یکی از دوستام



همین طوری شد اتفاقا
چه روزای خوبی بود واقعا
می خوام نه میخام
مثلا نماینده ی ریاضی دانان وبلاگی ها
آبرومون حفظ کن دیگه
نفهمیدم چی میخای چی نمیخای
نماینده کجا هستم؟
مگه ابرو ریزی کردم؟
میشه واضح تر بگی خواجه فریناز!
منظورم غلط املایی بود آقااااااا


میخام نه....میخوام
اوکی؟؟؟تو که باهوش بودی ریاضی دان(مهندس)
خودم میدونم غلطه ولی اینجور راحت ترم
دوستان! فرهنگستان آرماطون نوشتن میخوام را بصورت میخام مجاز اعلام میکند
فرهنگستان آرماطون دلاتون
بـــــــــــــــــــــله
فرهنگستان آرماطون فقط به رفاه حال دوستان می اندیشد
کاراکتر کمتر جملات کوتاه تر
جمات کوتاه تر سرعت خواندن بالاتر
سرعت خواندن بالاتر اتلاف وقت کمتر
اتلاف وقت کمتر هزینه نت کمتر
هزینه نت کمتر جیب پول پرتر
جیب پول پر تر .... ادامه دارد
تکراری بودن
بابت تکراری بودنشان شرمندم
آیا در تکرار فایده ای نیست؟؟؟
وقت خوندن چیزای تکراری نداریم
یه جوری بخونش که برایت تکراری نباشه
مثلا از چپ براست
آخرین لوس اینجا را چند وقت پیش موش خورد
اینجا دیگه لوس نداریم. شرمنده
سلام
یا بهتر بگم بیشتر اوقات اینطوره...
عالی بود... هر از گاهی داستان هایی میزارید که آدم از خوندنش پشیمون نمیشه
و اما... دلزدگی شما از نت! باورم نمیشه
اگر گلی چیزی یا کسی را تعریف دهد یعنی واقعا بله
اما دلزدگی از نت
باور کن یا من از نت زده شدم یا نت از من زده شده
مدتیه زیاد نتگردی بهم حال نمیده
الآن رفتم زیر تاثیر
مگه تاثیر زیرم داره
بحق چیزای نشنیده
منم همین حسو به نت پیدا کردم
دلزدگی...
یه حس مشترک !!!
نکنه یه ویروس باشه که به همه سرایت کرده؟!
ولی دیگه از این خانوما کم پیدا میشه هاااااااااا
ادامه مطلبتم خوندم جالب بود
آدمای خوب
چیزای خوب
جاهای خوب
از همه کم پیدا میشه این روزا
سلام
آرمان یه بوهایی داره به مشامم میرسه ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!
داری مقدمه چینی میکنی واسه تنها گذاشتن!!!!!!!!!!!!!!!!!
این دفعه این کار رو بکنی دیگه نکردیا!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فعلا که هستم
ولی مجید جان یه جوال دوز به من می زنی داداش! یه سوزن به خودت هم بزن
تو که خیلی وقته میدون رو خالی کردی
منظورتون اینه که اگه با وجدان کار کنیم ؟
اما دیگه تو این دوره زمانه دیگه ادمای با وجدان به دل مردم نمیشینن؟
من تجربه زیاد داشتم حداقل توی مغوله کاری خودم
متاسفم برای همه ادمای با وجدان
آنچه ارزشمند است نادر و کمیاب است
یکیش وجدان
قشنگ بود آپم[گل]بیا
اومدم
کفشام کو؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام خوبی
میخوام نظر تو درباره داستانم بدونم
پس
بدوووووووووووووووووو
پام درد میکنه نمی تونم بدو ام

بذار زنگ بزنم آژانس با تاکسی بیام
حتما بازم رمان زیاد خوندی
ارمان جان مطلب خیلی زیبا بود ممنون از این مطالب جالبت
نه به زیبایی مطالب شما
سلام داداشی
یه موقع نذاری یه دفعه بریااااااااااااااااااااااااا
واقعا آدما همیشه دنبال اینن که بقیه ی آدما رو جلوی دیگران بد جلوه بدن و تو کشور ما اکثر آدما بخاطر لیاقتشون سر کاری نمی رن و به جایی نمی رسن فقط بخاطر پارتی و ...
شاد باشی داداشی
هستم مینایی

اما کم میل و بی حوصله
انگار چسب نت کم شده. هر چی می چسبیم بهش اون ول میکنه
درسته شایسه سالاری ما در کشورمان نداریم
بلکه اقاسالاری است
خوش به حال طرف به دیگران کمک میکرد کاش همه این جوری بودن
ای کاش
سلام اقا ارمان
ادامه مطلب رو خوندم، خیلی قشنگ بود، جدی میگم
جواب کامنتتونو تو حباب دادم.
مرسی از حضورتون توی حباب
سلام اسم حباب برام جالب بود
علت حضورم این بود
سپاس
خیلی جالب بود
این نشون میده آدم همیشه باید خودشو ارزیابی کنه
به منم سر بزن
خود ارزیابی اینو هستم
ولی کیه که حاضره خودش رو محکوم کنه ؟!
وجدان کاری رو داری
خیلی خیلی
حالا وجدان کیولیی چند ؟
ادامه مطلبت رو خوندم....


جدی جدی ماها هم همینقدر وقت داریم و چقدر هم مغرور و بیخیالیم انگاری که اینجا موندنمون همیشگیه
خدایا ماهارو ببخش و بیامرز
خدایا منم ببخش
من از همه تقصیرکار ترم
حتی از فریناز
بد اخلاق خان! هستی؟
هستم داداش خان!
حاال ما بد اخلاق شدیم
باشه مجید به هم میرسیم
من مخلص داداش گلم هستم!
عرض کردم که سایت جدید زدم!
خیلی وقت گیر بود برام
کلی براش زحمت کشیدم!
واسه همین نمی نوشتم داداشی!
داداش گلم سایت جدیدت رو دیدم
فعلا که در حالت دمو هست و هنوز فعال نشده
ببین تو بگو من تو کره ماه وبلاگ زدم من تاکسی میگیرم میام اونجا سر میزنم
فدای داداش گلم
تا بوده شما گل بودین ما هم خار گل
مجید جان! بذار هر کدوم سر جای خودمون باشیم
باشه داداش گل
سلام.چند روزی نبودم

هر دو داستان قشنگ و با مفهوم بود
رفته بودی ماشین رو تحویل بگیری؟
من که تقصیر کار نبودم هیچ وقت
واسه خودت دعا کن
حالا یه بار خواستیم با واسطه کردن تو به یه نون و نوایی برسیم
حالا مگه کسی خواست جهنم ببردت دختر! ؟
بردنت جهنم هم خودم میام از رو دیوار بالا میکشدمت تو بهشت
این پستتون هم خیلی قشنگ و جالب بود...
ممنون
قشنگیش را در سلیقه شما باید جستجو کرد
این ادامه مطلبتون رو
راستش یه بار دقیقا باهاش درگیر شدم
البته باید مثل این فرد درست باهاش مواجه شد و فهمیدش
ببخشید خیلی وقته که تو وب شما موندم و دارم مطالبتونو میخونم
هی میخوام برم ژای درسم میگم این یکی دیگه آخریشه ولی...
الان فکر کنم برم دیگه...
من که اصلا نگاش هم نمیکنم
به نظرم هم درست مهمتره هم مطالب بهتری داره
بهر حال ممنون که اینقدر لطف دارین
خییییییییییییییییییییییییییلی
خییییییییییییییییییییییییییلی
خییییییییییییییییییییییییییلی
قشنگ بود کلی حال کردم.
لذت برممممممممممممم
.
.
یه گله کوچولوموچولو داشتم آقا آرمان گل.
من به تمام پست هاتون نظر میدم ولی چرا اصلا پیداشون نیست ؟؟؟
هی هم میام میگم که چرا نیست ولی جوابی نمیگیرم.
.
بابا نا سلامتی وبلاگ آبدزدک یکی از همیشگی هاست که باید بهش سربزنم.
من همه نظرات رو تایید میکنم
اگر نظر آبجی زینب باشه که قاب عکسش میکنم بعد نصب العین وبلاگم میکنم
مطمئنی اینجا نظر گذاشتی؟
آفرین امروز فرهنگت خاموش بوده انگاری!!!




خواستیم!
خواست!
میگم تو نوه نتیجه ی آرماطون 300 سال پیشی نگو نه
پدربزرگت میگفت
خاستیم خاست
خدا بیامرزتش
اگر نوشتم خواستیم غلط نگارش شده

همان خاستیم درسته
آرماطون خوده منم
مگه به سنم تو پروفایلم نگاه نکردی
تازه این نصف عمر واقعی ام هم نیست
اگه ازون زاویه نگاه کنیم می بینیم اون صاحب کار هم انسان قدرشناس و با اخلاقی بوده.
داستان عمر ه خیلی خوب بود این اخوندا باید یخورده یاد بگیرن.
دلزدگیت شاید بخاطر این باشه که از تکرار متنفری .
عمر همه ما تو یک رنج است

کاش قدر کوتاهی آن را بدانیم
تکرار؟؟؟
فکر کنم درست میگی. باید از تکرار بیام بیرون
کاش همه ی ما این گونه بودیم
کاش کاش کاش
گوش کن







گوش کن
گوش کن دوباره صداش اومد
چی؟نمیشنوی؟
خوب گوش کن
اره درست فهمیدی
دوباره بارون اومد اخی انقده حال میده
میگن وقتی خدا نعمتشو نازل میکنه دعاتون براورده میشه
پس من با خدا خیلی حرف دارم
برم زیر بارون
بازم خوشحالم
ببین فریناز هم بارون رو خیلی دوست داره


دست اون رو هم بگیر با خودت ببر زیر بارون
بعد ببین چه تراوشات ذهنی ازش بیرون میزنه
بجای برق با بارون کار میکنه
درود بر آرمان عزیز و مهربان



تو سخن شعر است و کلامت به احساس اشعار دارد
کافی است قلمت را بر بوم دل بلغرانی تا به خون فریاد وامصیبتا سردهد
شوخی کردم
تو حرفت موزون است و سخن صاحب دل
ما به کلامی شیرین مهمان کنی بس
چند گاهی نبودمو باز خدمت خواهم رسید
خدمت ازماست استاد مهر و مهربانی


یه سیخونکی بهش میزنم تا باز بشه
شاید راه آبش گرفته
سلام
عجب
عجب به جمالت
خوبی میلاد خان؟
ممنون آرمان جان
عزیزی میلاد نیکنام
بنده هم ممنونم
جالبه . عذرخواهیتم قبوله !
خوبه همیشه به این فکر کنیم که همه مون بالاخره یه روزی میریم. پس بهتره مثل اون آقاهه رفتار کنیم.
رفتنی باید یه روز بره
همه مسافریم.
کاش کوله مان سبک باشد تا سفر زود خسته مان نکند