یکی بود یکی نبود

یکی بود ، یکی نبود ،  اما خدا بود


یکی سفید بود ، یکی سیاه بود ، اما خدا بیرنگ بود


اونکه سفید بود خوشحال بود ، اونکه سیاه بود غمگین بود ، اما خدا مهربان بود


اونکه خوشحال بود مغرور بود ، اونکه غمگین بود محروم بود ، اما خدا عادل بود


اونکه مغرور بود همه چی داشت،  اونکه محروم بود هیچی نداشت، اما خدا خوش حساب بود


اونکه همه چی داشت با خدا نبود ، اونکه هیچی نداشت با خدا بود ، اما خدا ، خدا بود


اونکه با خدا نبود انگار خدا میدیدش، اونکه با خدا بود انگار خدا نمی دیدش، اما خدا بینا بود


اونکه با خدا نبود پیر شد و سیر نشد،  اونکه با خدا بود سیر نشد و پیر شد، اما خدا سیر بود و پیر نبود


عاقبت یه روز

اونکه پیر شد و سیر نشد مُرد و از دنیا رفت ، اونکه سیر نشد و پیر شد هم مُرد و از دنیا راحت شد


اما خدا هنوز بود.  تنها خدا بود. تنهای تنها .


همانکه در کودکی به ما میگفتند یکی بود و یکی نبود


وقتی پرسیدیم: اون یکی کی بود؟  گفتند :غیر از خدا هیچکس نبود


 

ح.ا.1: اگر فکر می کنید شما اردک زشت اجتماع هستید باید عرض کنم درست حدس زده اید. وگرنه خدا هیچکس را زشت نیافریده و زشتی زاییده خیال ماست. آنکه آن بالاست اهل باند بازی نیست و دنیا را با آخرت چنان گره زده است که هنوز یه پایمان این دنیاست اون پایمان در آن دنیا در حال حساب پس دادن است. دوستان! کمی انصاف داشته باشیم و کلاه مان را بجای اینکه هرروز بالاتر بگذاریم کمی قاضی کنیم.


ح.ا.2: تو وبلاگ یکی از دوستان بنام دنیای کابوس و رویا مطلبی رو میخاندم در وصف شب. دلم رفت که در مورد شب شعری بگویم که به طور اتفاقی وبلاگ استاد عزیزم کوروش مهربان را باز کردم. شعرش دگرگونم کرد و همانجا چیزی به ذهنم رسید که در ادامه مطلب گذاشته ام. استاد هم دیشب لطف کردند و به شعر من پاسخ داده اند.



گرگ با ما در لباس میش بود

ما سبک سر او به فکر خویش بود


نیمه شب بود و پر از سرما ولی

سینه های ما چونان آتیش بود


صبح شد اما نیامد آفتاب

اتفاق تازه ای در پیش بود


ناگهان آن میش را هاری گرفت

تا کنون گرگش درون ِ خویش بود


گرگ ها در گله افتادند مست

هر یکی دنبال مشتی میش بود


خاک دشت از خون ما سیراب شد

گرگها را رنگ خون بر ریش بود


هیچ کس خورشید را دیگر ندید

بس که از دست زمین دلریش بود


این حکایت سرگذشت تلخ ماست

تلخی اش از آنچه گفتم بیش بود


پاسخ استاد :


میش ما را گرگ اندر خویش بود
ما به خود. او هم به فکر میش بود

عمر او در فکر غارت میگذشت
دیده  ما سجاده بود و ریش بود

ما به کم قانع بدیم و او پی بسیار بود
در تقلب او همیشه از من و ما پیش بود

حیف ما با اینهمه ایثار ما
بهر این نالایقان این بیش بود

ما به دام  یک ریای کهنه ایم
یک تله آنهم که نامش کیش بود

الغرض ما را شکسته نعلبکی
حاصل این مفتخوران را دیش بود