شکایت نامه


این رو برای چه کسی نوشتم باور بفرمائید دقیقاً یادم نمی یاد

ولی حتما یه کسی بوده که پا رو دمم گذاشته در این چند وقته روزگار

حالا متهم پیدا نشد مهم نیست ، این که من  ازش شاکی ام هنوز به قدرت خود باقیست.

الان هم از دست یه دوست دیگه دلخورم.

عوض اون یکی این شعر رو تقدیم میکنم به این یکی



دلم نمی خواهد هوای دلتنگی

بیا کنارم باش رفیق یکرنگی

شبی به این سردی، بسان آتش باش

شبانه مهمان کن به دیزی ِ سنگی

نشسته در چشمم غروب تنهایی

سکوت شب بشکن به یک شباهنگی

رفیق این دل باش سپیده در راه است

رها مکن ما را به تیغ هر زنگی

تو همسفر بودی، میانه وارفتی

رفیق هر راهی، به راه دل لنگی

برای مه رویان کرشمه می آیی

برای ما خصم و دریده می جنگی

همیشه شادابی، همیشه دلشادی

گمان کنم تنها برای ما هنگی

ترا نمی خواهم به این هواخواهی

مکش مرا هر شب به بزم هر بنگی

بریده ای از ما، دریده ای بر ما

به این متد باشی برای ما ننگی

بیا بهارانست، بهار سرسبزی

دلی شکوفا کن به باغ دلتنگی

 

ح.ا: دیروز خیلی دلم سوخت برای اون بنده خداهایی که تو محشر سیزده بدر گرفتار تصادف جاده ای شده بودند. حالا چه مقصر خودشان بودند چه دیگران.

حیف بود که روز به این خوبی که آخرین روز تعطیلات عید هم بود کام خیلی ها تلخ شد فقط بخاطر یه سهل انگاری یا بی احتیاطی کوچیک.