خنده طلاست

به لبهایت گلــی از خنـــده آویــــز   درخــــت غصــه را بر کُنـده آویــــز

به مــــرداب غمـت نیلوفـری باش   بجـــای جغـــد ماتم کفتـــری باش

ازاین ابــروی درهـــم برهم و کور    گره بگشا که ناجـــور است ناجور

شنیدم خنــده درمانست بـــر درد    عبوسی را رهـا کــن خانه برگــرد

خدایی حیـف این صــــورت نباشد   که لبخنــــدش دمی راحـت نباشد

چـــــرا با خنده هایت جنگ داری؟    پراز اخمی به دستت سنگ داری؟

به رخسارت طلای خنده زیباست    عیــار ِ خنـــــده ات از دور پیداست

تبسم کن!  که هــر روزت طلا باد     تمــــــام ِ گنـــــــج هایت برملا باد

 

 این شعر رو از خودم گذاشتم تا بگم این گره کوری که در ابروی بعضی دوستان افتاده اگر بدست باز نمی شود تلاش کنند به دندان هم شده بازش کنند.

آنقدر که خود را در کلاف زندگی پیچانده ایم، زندگی پیچیده نیست.

زندگی با کسی سر جنگ ندارد اگر ما با زندگی به جنگ و ستیز بر نخیزیم.

روده درازی ام را در تصویر پایین خلاصه میکنم تا بدانید در هر شرایطی می توان زندگی کرد و دلخوش بود.

حرف آخر اینکه آنچه در یک جمع دوستانه غیر قابل تحمل است یک آدم خشک و عبوس است که میتواند با اون قیافه اخمو و گرفته اش حال همه را بگیرد. جدا ضد حالن!



ح.ا.۱: بعضیا نامه دادند در ابقای بعضیا اما چون بعضیا نمی خان اون بعضیای دوم سرکار بمونند کوتاه نیامده و اطاعت امر نمی کنند. خلاصه اینکه بعضیای دیگه که نماینده فقط بعضیا هستند نه خیلیا «چون ناپلئونی نماینده شدند» نامه نوشتن به بعضیای سومی که چرا از بعضیای اولی اطاعت امر نمی کنید؟ جالب اینکه بعضیای سومی نه به نامه اون بعضیای اولی محل میذاره و نه به نامه بعضیای چهارمی. بعضیای پنجمی و اون خیلیها هم انگشت به دهان ماندن تو کار اینا.

آقا! مضحکه ای شده مملکت. آخه این مملکته داریم!