خنده های خدا


من خنده های خدا را دیده ام

در چشمان محمد، هم او که آخر هفته ها کنار پنجره بهزیستی به انتظار آمدنت

با انگشت اسمت را روی شیشه مه گرفته به زبانی که خود تنها می فهمد نگارش میکند.

من خنده های خدا را دیده ام

در تبسم تلخ سجید دیده ام. آنگاه که احوال دل و دلدارش را خواهرانه می پرسیدی

وقتی که دنیا چون گوری سنگی بر او تنگ آمده بود.

من خنده های خدا را دید ه ام

در تماشاخانه چشم مادری که شکفتن ترا می نگرد،

انگار که می خواهد خود از غنچه به گل بنشیند.

من خنده های خدا را دیده ام

بخواه تا یک به یک نشانت دهم

از دستهای کوچک بهار تا موهای زمستانی پدر

از قدمهای خسته نگاهت تا قدمگاه قلبت

خوب نگاه کن. دیدی؟

انصافا خنده های خدا زیبا نیست؟

 

ح.ا: این پست را در پاسخ یک دوست که فقط از گریه خدا نوشته بود، نگاشته ام.

میخاستم بداند خنده های خدا زیبا و فراوان است فقط کافیست "چشمها را باید شست..."