دل ِ خاکسار


به زیـر پــای تـــــو این دل گذارم


هراس از له شدن هایش ندارم


 

برای این شدم باران که از تـــــو


به هر جا دانه ی عشقی بکارم


 

نخوردم می برای مست بودن


که من با هر تماشایت خمارم


 

من اندر جام می عکس تو بینم


بجای تــــو لبــــــی بر جام دارم


 

به من از آسمان دستور دادند


سر ِ مستم به دامانت گذارم