می گذرد از خیال ، حس پر از خواهشم
تا مگر از چشم او ، جام دگر درکشم
پای دلم مانده در لای گِل ِ حسرتم
از طرفی سینه ام تا به سرم آتشم
می شکند اشتیاق شیشه ی دلواپسی
خالی ام از تیر عشق، در عوضش آرشم
بوسه زنم بر هوا ، تا ببرد نامه ام
باد سلیمان رسد، شاید از آن مهوشم |