دل داغ دیده

گفتم ای دل بسرت تاج نهم

گوشه ی تاج سرت عاج نهم

 

صیحه زد وای که بدبخت شدم

مثل آن روز که بر تخت شدم

 

تا که تاجی به سرم بار زدند

روز دیگر سر ِ من دار زدند

 

جـــان کبابست از این تاجوری

در تنم نیست از این داغ، پـَری

 

جای سالم به تنم هیچ نماند

بس که دنیا به تنم خار نشاند

 

از سرم دست گشایید،بس است!

مرغ جان خسته تن از هر قفس است

 

هرچه خوردیم از این جام بلا

مابقی را بخورند خلـــــق ِ خدا

 

 

:: دیروز کوروش عزیز در وب سبزش شعر زیبایی نوشته بود.


این روزها دل ساز مخالف می زند، پس فی البداهه خط خطی هایی در تقابل با استاد عزیزم به ذهن رسید.