سیب ممنوعه


هنوزم زیر دندان طعم آن سیب بهشت است


هنوزم او به نام ِ من گناه ِ آن نوشت است


 

پدر چون می خورَد یعنی پسر! بر تو مباح است


هنوزم خاک من با خاک آدم یک سرشت است


 

گناه من اگر در چیدن یک سیب سرخ است


هنوزم کس نمی پرسد درختش را که کشت است؟


 

کسی میگفت دوزخ هفت منزل خشت دارد   


هنوزم جای من پایین تر از هفتاد خشت است

 

 


در وبسایت یک دوست سخن از همان قصه ی قدیمی ِ سیب ممنوعه بود.


شعر بالا به ذهنم رسید.