اینقدر غم نخوریم رودل می کنیم



تا کی از پنجره ی بسته به بیرون نگریم؟


تا کی از چهره ی دنیا گل خندان نخریم؟


 

هرچه از غم تو بگویی همه صدق است ولی


تا به کی غصه ی امروز به فردا ببریم؟



قدر یک عمر سحر آمد و رفت از بر ِ ما


وقت آنست که این پرده ی شب را بدریم


 

روی دیوار دلت گرچه پر از خاطره هاست


پشت آن خاطره باغیست که ما بی خبریم


 

تیشه بردار و به دیوار ِ دلت راه گشا


تا ببینی که در آن باغ چقدر پر ثمریم


 


 

شعر بالا را در پاسخ شعر زیبای بانو خاطره که از ایشان درخواست کرده بودم پستی شاد بزنند نوشتم.


شاید برای شاد بودن به دنیا نیامده باشیم اما برای زجر کشیدن هم مامور نشده ایم.


خوشبختی را آنطور گاز بزنیم که آدم بر سیب ممنوعه ی بهشت گاز زد.


به بعد از بهشت فکر نکنیم. شاید در جهنم جایی برای ما نباشد.