پیری و رسوایی


آخ از این پیری و این رسوایی


آخ از این عشوه گر ِ تنهایی



آبرویی که به عمری گرد آمد


با هوس ریخت شد دریایی



هرچه گفتم که گریبان ول کن


بی پدر می بردم هر جایی



من تن ِ خسته نشانش دادم


او نشان می دهدم لیلایی



می روم هرچه شود بادا باد


بعد ِ امروز رسد فردایی



عمر این خسته بسر آمد، پس


بار دیگر طلبم شیدایی



آنچنان پاره کنم دامن عشق


تا که پیری بکشد رسوایی



 

باز تقریر زیبای استاد کوروش مرا به یاوه گویی واداشت. با عذر بسیار !