سینه می جوشد ولی یک حرف نیست حرف ِ دل انبوه و قدرش ظرف نیست
میـــــزند بــــر استخوان سرمــــــا، ولی
علــت ِ سرمـــای مـــا از برف نیست
هرچــــه فریادست در دل می کشیــــم فعل
ِ این فریاد بـــر این صرف نیست
طرح ِ نــــو بر سقف ِ نــــو بـایــد
کشید پی نهادن بـــر فلــک با حرف نیست
منم منم زیاد می کنیم ، اما به قدر نیم
من تلاش نمی کنیم.
به کسی بر نخورد با خودم حرف می زنم.
تازگی خود درگیری پیدا کرده ام.
|