غُربتی

من برگشتم. از همه دوستان بخاطر لطفی که به بنده در این مدت داشتند سپاسگزارم.

هر وقت گشتی تو ایران میزنم دلم کوه غم می شود.

چراها مثل مور و ملخ به ذهنم هجوم می آورند. بخصوص اینکه چرا ما؟

کنار بیستون چون قطره ای از خجالت و حقارت آب شدم و در خاک سخت بیستون فرو رفتم.

در برابر کنجکاوی پسرم که اینجا کجاست چه می توانستم بگویم.

 او را به چشمه سار بیستون و جویبارهای زیبایش مشغول کردم و خود را به نسیم خنکش.

اما روح گُر گرفته ام با آب و نسیم خاموش شدنی نبود و خاموش نشد.


این شعر را با عجله نوشتم. شاید مرهمی بر آتش درونم باشد.

 

ما دست کی سپردیم؟ / ایران بی نوا را / این غُربتی کجا بود؟ / این خاک آشنا را

 

گشتم به مُلک کوروش / قلبم به درد آمد / ویران نموده این مرد / این باغ دلگشا را

 

فرهاد ها فراوان / تا بیستون شکافند / اما نبود یالی / شیران با صفا را

 

بردند تیشه اش را / کشتند ریشه اش را / کوهش به باد دادند / آن مرد با وفا را

 

دیدم هزار شیرین / مانند کاک شیرین / اما نبود فرهاد / شیرین دلربا را

 

یاران! به خواب رفتیم / بر روی آب رفتیم / باید به چشمه برگشت / این راه اشتبا را

 

این بخت ما نبوده / این قرعه مال ما نیست / بر ماست تا دوباره / جبران کنیم خطا را

 

کوته دلان بدانند / فردای روشنی هست / ذلت همیشگی نیست / مردان با خدا را

 

غُربتی= شخص خاص

اشتبا= اشتباه


ح.ا:کاک سوغات کرمانشاهه. نخریدم نخوردم نیاوردم.شرمنده همگی بویژه مادر خانمم