آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

موش و تله موش


موشی در خانه تله موش دید، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد.
چند روز بعد ، ماری درتله افتاد و زن خانه را که به سراغش رفته بود گزید؛

بازماندگان از مرغ برایش سوپ درست کردند.

گوسفندرابرای عیادت کنندگان سربریدند.

گاو را برای مراسم ترحیم کشتند

و تمام این مدت موش در سوراخ دیوار می نگریست ومی گریست.

مولانا: در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی و تنها یک گناه وجود دارد و آن جهل است.

من چقدر ثروتمندم …


هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.


پسرک پرسید:"ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین؟" کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم:"بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم."
آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: "ببخشین خانم! شما پولدارین؟"
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم:"من اوه… نه!"
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: "آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره."
آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.

فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. اما لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.


ح.ا.1: میگن از امسال چهارشنبه سوری جزء خراوات ما ایرانیا محسوب میشه

مزاحم

چند روز پیش وقتی از در خونه بیرون میزدم تا برم سر کار، حس کردم یه چیزی تو کفشم اذیت میکنه

با خودم گفتم کی حوصله کفش در آوردن داره

همانطور سوار ماشین شدم

از خونه تا محل کار حدود 45 دقیقه ای با همان وضع رانندگی کردم

داشتم مثلا با اون چیزی که نمیدونستم چیه مبارزه میکردم

به همان وضع به محل کار رسیدم اما باز هم یکدندگی به خرج داده و تحمل کردم و پشت میز کارم نشستم.

یه چند ساعتی با همان وضع اسفناک حوصله کرده و به کارم ادامه دادم.

بعد از چند ساعت شاید نزدیکای ظهر عاقبت یه فرشته کوچولو اومد تو گوشم آهسته گفت:

بیچاره! در آوردن و پوشیدن یک کفش به اندازه یک لیوان چای که از صبح تا حالا 10 تا لیوانش را کوفت کردی کمتر وقت میگیرد .   حماقت نکن و به کفشت یه نگاهی بنداز!

خوشبختانه سخن محترمانه و دوستانه اون فرشته کوچولو موثر واقع شد و کفشم را با کراهت از پا در آوردم

وقتی کفشم را سر و ته کرده و تکان دادم یه سکه از توش افتاد بیرون

فقط یک سکه بود.

وقتی به انگشتان پایم نگاه کردم از خجالت داشتم آب میشدم.

 

گمانم خیلی وقتای دیگه هم در زندگی همینطور بوده ام. بدوش کشیدن درد و رنج بدون رفع علت واقعی آن.

مثل این خرابیه دندان آسیاب بالایم که 10سالی میشه دارم باهاش مدارا یا بهتر بگم تحمل ِ درد میکنم ولی از ترس دندانپزشک به رو نمی یارم.

 

اگر یه نگاه به خودمان بندازیم از این موارد توی زندگی مان بسیار داریم  .  درست نمی گم؟

 

ح.ا.1: فقط بگم این سه شنبه آخرین سه شنبه ساله. دیگه خرید عید نداریم هان!

ترا خدا رعایت کنید!


دیشب یه زن و شوهر در همسایگی پشت خانه مان  تو خیابان با هم دعوا و فحشای  میکردند

یه فحشهایی بهم میداند که من و خانمم داشتیم آب می شدیم از شنیدنش

حیا را قورت داده بودند یه آب هم روش.

همین مسئله را هم مدتی پیش همسایه دیوار به دیوار ما داشتند.

زن و شوهر جوان همدیگه را قشنگ می شستند پهن می کردند روی دیوار. چیزی نبود که ما از ایل و تبارشان ندانیم بس که به خاندان مبارک هم فحاشی میکردند.

نه خواب داشتیم نه استراحت. شده بودیم محرم اسرار آنها. خوراک آدمای فضول بودند که از بدشانسی ما اهلش نبودیم.

می خواستم خواهش کنم وقتی داریم یک  آشنا را با مسلسل زبان به رگبار می بندیم کمی پاستوریزه تر و کلی تر فحش بدیم که لااقل فردا اگر با هم خوب شدیم، دیوار محله بالا ازش خبر نداشته باشه.


******************


ح.ا.1: شنیدم یکی از دوستان گفت: می خواستین گوشاتون را بالشت می گرفتین تا از شجره نامه مردم آگاه نشین. اینم حرفیه  برای خودش.

ح.ا.2: یک پیشنهاد دارم برای زن و شوهرهایی که می خوان به هم فحاشی کنند در عین حال کتری آشپرخانه شان هم خبردار نشه. بد نیست فحشهایی را که می خواهند لیست و شماره بندی کنند و بهم بدهند و در هنگام دعوا فقط با شماره بهم فحش بدن. طرف مقابل هم پس از شنیدن شماره فحش بعد از گفتن "خودتی" می تونه فحش دلخواهش را بنا به سلیقه اش انتخاب و فریاد بزنه. چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟