آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

یادگاری

قلم را داده بختم دست یاری


که از همراهی اش دارم قراری


 

مبادا روزی از دستم گریزد


که از خود میشوم هر شب فراری


 

دلم در چشم او آرام گیرد


فغان آرد اگر گیرد کناری


 

سر خط می نویسم تا ته خط


برای دفترش این یادگاری


 

" ترا اندازه جـــان دوست دارم"


" بخواه از من، اگر باور نداری! "

 



خب؟!!!


پاسخ از سوی جانان:


عجــــــــب من روزگـــاری با تـــو دارم .
بـــــــــــمان ای عشق شیرینم کنارم
منـــم جـــــــــــانان جانـــــــــــ آرمانم
که خورشیدی به غیر تو ندارد آسمانم




ماه و خورشید من


تو خورشیدم، بیا از شرق چشمانم


تو مهتابم ، به تاب از ماه در جانم


 

خدا می داند از عشقت چه رسوایم


چه بر دل رفته تا امروز از آنــــــم


 

ترا در کعبه ی دل می پرستیدم


به کفرش متهم کردند ایمانم


 

به پایت سر نهادم تا بگیری جان


هزارم جان رسد هر بار قربانم


 

دل از دنیا بریدم ای تو دنیایم


مگر عشق تو آرد سر به سامانم


 

 

بانوی عشق! چشم انتظار جوابیه شما هستم!


میدونم که می تونی!

معجون


لبالب پر کن از جام لبت جام


که از شهد لبت شیرین کنم کام


 

لبت را با نگاهت در هم آمیز


به آن معجون مرا کن خالی از نام



:: اینکه می گویند وصف العیش نصف العیش است. راست گفته اند!



بخوانید پاسخ زیبای جانان را برای آرمان(جدا کفم برید با این طبع روانش) :


شبی جامی نهم با عشق ومستی


لبت بر لب نهم  با حال مســــــــتی


بگویم یار من پیشم که هستــــــی


بخور این جام را با شور ومسـتــــی

آیینه عشق


خوشا مرغی که پروازش بلند است


خوشا عشقی که بر گردن کمند است

 


خوشا چشمی که از وقتی گشودند


میان ِ دیده یاری دل پسند است

 


خوشا عمری که بختش بر مرادست


به زیر پای دل نعل سمند است

 


خوشا آن دل که سرمست نگاریست


نمی داند که ساعت وقت چند است

 


خوشا بر من که عشقم پیش روی است


دو پای دیده در آیینه بند است

 


 

دلم میخواست همیشه از عشق می نوشتم. عجب حلاوتی دارد ذکر خیر عشق!!!

یاس کبود


ایهالناس!  تن ِ یاس ِ من این رنگ نبود


روی گلبرگ ِ سفیدش اثر  ِ چنگ نبود


 

با من از کینه اگر جنگ و جدالی ست ولی


با گل و سبزه ی این باغ سر  ِ جنگ نبود


 

باغبان تا به سفر رفت شما را دگر از


پا زدن بر سر گلهای علی ننگ نبود


 

بعد از آن سرو دل انگیز در این باغ بزرگ


عرصه بر زشتی و سرمستی تان تنگ نبود


 

با من این باغچه ی سوخته می گفت شبی


بی خودی اینهمه در قلب شما سنگ نبود



دلم میخواست از زبان یاس کبود میگفتم ولی نمیدانم چرا حال علی برایم غریب تر و دردناکتر به نظر رسید.

سیب ممنوعه


هنوزم زیر دندان طعم آن سیب بهشت است


هنوزم او به نام ِ من گناه ِ آن نوشت است


 

پدر چون می خورَد یعنی پسر! بر تو مباح است


هنوزم خاک من با خاک آدم یک سرشت است


 

گناه من اگر در چیدن یک سیب سرخ است


هنوزم کس نمی پرسد درختش را که کشت است؟


 

کسی میگفت دوزخ هفت منزل خشت دارد   


هنوزم جای من پایین تر از هفتاد خشت است

 

 


در وبسایت یک دوست سخن از همان قصه ی قدیمی ِ سیب ممنوعه بود.


شعر بالا به ذهنم رسید.

داغ عشق



داغ آن عشقی که بر پیشانی است


آتش اش در سینه ام پنهانی است


 

اینکه فریادم بلندست: سوختم!!!


داد ِ من از عشق آن آبانی است


 

 

آبان: ماه تولد عشق من است.

جای پای آشنا


در آن کنج نگاهم جای پایی است


نشان از بودن یک دلربایی است



غریبان را در این خلوت گذر نیست


یقینا جای پای آشنایی است




:::: فقط می خواستم بعد چند روز آپ کرده باشم.

اینقدر غم نخوریم رودل می کنیم



تا کی از پنجره ی بسته به بیرون نگریم؟


تا کی از چهره ی دنیا گل خندان نخریم؟


 

هرچه از غم تو بگویی همه صدق است ولی


تا به کی غصه ی امروز به فردا ببریم؟



قدر یک عمر سحر آمد و رفت از بر ِ ما


وقت آنست که این پرده ی شب را بدریم


 

روی دیوار دلت گرچه پر از خاطره هاست


پشت آن خاطره باغیست که ما بی خبریم


 

تیشه بردار و به دیوار ِ دلت راه گشا


تا ببینی که در آن باغ چقدر پر ثمریم


 


 

شعر بالا را در پاسخ شعر زیبای بانو خاطره که از ایشان درخواست کرده بودم پستی شاد بزنند نوشتم.


شاید برای شاد بودن به دنیا نیامده باشیم اما برای زجر کشیدن هم مامور نشده ایم.


خوشبختی را آنطور گاز بزنیم که آدم بر سیب ممنوعه ی بهشت گاز زد.


به بعد از بهشت فکر نکنیم. شاید در جهنم جایی برای ما نباشد.

اسارت عشق


نپنداری که دلگیرم که در دامت اسیرم


چنین کردم که از عشقت پر و بالی بگیرم

 


نیت کردم که تا هستی برایت زنده باشم


مگر روزی نخواهی تا برایت من بمیرم

 


برای دیدن رویت، گدای کوچه گردم


به هنگام تماشایت، برای خود امیرم

 


رها کردم به عشقت مکنت و بالا نشینی


به راهت نازنین زیبا، غباری سر به زیرم

 


نپنداری که چون آهو گریزم از نهیبت


برای هر شکاری از نگاهت مثل شیرم

 


مرا در عاشقی استاد درسی داده از عشق


به هر کس دل سپردم دل بجایش پس بگیرم