آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

حس خواهش


می گذرد از خیال ، حس پر از خواهشم


تا مگر از چشم او ، جام دگر درکشم


 

پای دلم مانده در  لای گِل ِ حسرتم


از طرفی سینه ام تا به سرم آتشم


 

می شکند اشتیاق شیشه ی دلواپسی


خالی ام از تیر عشق، در عوضش آرشم


 

بوسه زنم بر هوا ، تا ببرد نامه ام


باد سلیمان رسد، شاید از آن مهوشم

یاد گل در حنجره بلبل


بگــذار دلــم بر لب یک پنجره از نو


تا باز کنـــــم بلبل این حنجره از نو


 

از یاد ِ دلم رفته تماشای گلستــان


کاری بکن از گل بکشم منظره از نو


آواز خر در چمنزار


به می آغشته کن چشمان ِ تر را

به مستی تازه کن خون جگر را

 

دلت را صخره کن در پیش امواج

به دریا وا مده چون موج سر را

 

درخت زندگی از ریشه سست است

مزن بر قامت پوچش کمر را

 

گناه ِ بردگی بر ما نبخشند

ببر از گردنت این دردسر را

 

محبت از گدایان عین کفرست

بگیر از دست درویشان نظر را

 

اگر دستت نمی گیرد چراغی

به شب خو کن، مکن باور قمر را

 

مکن دلخوش به این پروانه بازی

ببر از بیخ و بن این بال و پر را

 

زمین از مردم ِ دلسنگ پر شد

ببند برپشت ِ دل بار سفر را

 

اگر چیزی برای خنده ات نیست

بجنبان بی خودی با چانه سر را

 

هیاهوی جهان از هیچ باشد

قوی باش و بخوان آواز خر را


 

:: این روزها همه از تغییر می گویند. یا خانه عوض میکنند یا خانه می آرایند.


گفتم چند وقتی ما هم در تغییر باشیم ببینیم چه خبر است و چه می شود.

دل داغ دیده

گفتم ای دل بسرت تاج نهم

گوشه ی تاج سرت عاج نهم

 

صیحه زد وای که بدبخت شدم

مثل آن روز که بر تخت شدم

 

تا که تاجی به سرم بار زدند

روز دیگر سر ِ من دار زدند

 

جـــان کبابست از این تاجوری

در تنم نیست از این داغ، پـَری

 

جای سالم به تنم هیچ نماند

بس که دنیا به تنم خار نشاند

 

از سرم دست گشایید،بس است!

مرغ جان خسته تن از هر قفس است

 

هرچه خوردیم از این جام بلا

مابقی را بخورند خلـــــق ِ خدا

 

 

:: دیروز کوروش عزیز در وب سبزش شعر زیبایی نوشته بود.


این روزها دل ساز مخالف می زند، پس فی البداهه خط خطی هایی در تقابل با استاد عزیزم به ذهن رسید.

خلیج همیشه فارس


ای مدعی ! این آب و خاک      را پـاسبانـــــش آتـــش است

 

اینجا دیــــــــــــار غیرتست      هـر یک نفـــر یک ارتش است

 

این بیشه از شیران پُرست      بر دوش هر یـک ترکش است

 

بر هر بلندی یک دلیــــــــر       دستش کمـــــان ِ آرش است

 

فرصــــــت برایت اندکست       هم چاره ات یک پوزش است

 

پوزش بخواه ای مدعـــــی!      اینجا دیـــــــــــــار آتش است

 

 

:: کاریکاتور بالا بهتر از هر زبانی خیالبافان روزگار را کفایت می کند.

راز فاطمه

  

 

یا علی ! چون فاطمه در خاک خفت  

  

بعد از این بـــا چـــــــاه باید راز گفت 

  

راز عشق فاطمــــــــــه از چشم غیر  

 

تا ابــــــــــــد در گوشه ای باید نهفت

میخ در


در به دیوار شبی شکوه از اینکار همی کرد


در میان ِ من و تو، دهـر چرا دخت ِ نبی کرد؟


 

من چرا باز شدم ، یا  تو چــــــرا ایستادی ؟


وای ِ ما،دیدی که آن میخ چه با عشق علی کرد؟


 

::  مگر می شود سنگ بود بر آن لحظه ای که بانو زهرا در میان در و دیوار از میخ در که در پهلوی مبارکش فرو رفت، خون گریه نکرد؟

قامت گل


پیش  ِ بلبــل قامــــت گـل دلرباست

 

ای بــــدا وقتی که گـل در زیر پاست

 

 

خاصه وقتی آن گل از باغ ِ نبی ست

 

حـال ِ بلبل چون علـــی  ِ مرتضاست



 

:: نمی دانم چرا نمی توانم بانو زهرا را بدون تشبیه به گل در شعرهایم به تصویر بکشم؟!


مهمانی چشمان


بازم این دیده به مهمانی ببر


بر سر سفره ی چشمانی ببر


 

تا بنوشم قدحی باده ی ناب


تا به آن باده کنم دیده خراب


 

دم به دم بوسه زنم بر لب جام


تا به آن روز که عمرست تمام


....


بازم این دیده به مهمانی ببر


بر در صاحب چشمانی ببر


 

 

بانو! کاسه به دست بر در منتظرم!!!



پاسخ زیبای بانویم:


تو را من میبرم هر شب به مهمانی چشمانم
به دستت میدهم جامی ومستت میکنم یارم

بذار دستان گرمت را به روی سینـه بفشارم
که با گرمای آن دستان نفس گیـرد تن وجانم


دل و دینم

تک بیت شکرگویه ی جانان:

 

دل ودینـــــــــم برفت تــاراج عشقت ای عزیزم


به هر سویی نگه کردم بجز آن قد رعنایت ندیدم

 

 


جوابیه آرمان:

 

دل و دینم توئی ای نور عینم


نگاهم کن که چشمانت ببینم

 


قدم در دیده ام بگذار تا من


گل از باغ تماشایت بچینم


پاسخ زیباتر از همیشه ی جانان!


به شــــــــــهری بود جوانی پاک ورعنا
دلـــــش مســــتُ وجــــودش پر تمــنا

نـــــگاهش درپی معـــشوق روان بـود
به لب هایش همیـــــــشه نام او بــود

دمـــــــــادم میسرود از چشم یـــارش
که پنداری به غیر آن نباشدهیچ کارش



چه میکنه این بانو!