آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

اسارت عشق


نپنداری که دلگیرم که در دامت اسیرم


چنین کردم که از عشقت پر و بالی بگیرم

 


نیت کردم که تا هستی برایت زنده باشم


مگر روزی نخواهی تا برایت من بمیرم

 


برای دیدن رویت، گدای کوچه گردم


به هنگام تماشایت، برای خود امیرم

 


رها کردم به عشقت مکنت و بالا نشینی


به راهت نازنین زیبا، غباری سر به زیرم

 


نپنداری که چون آهو گریزم از نهیبت


برای هر شکاری از نگاهت مثل شیرم

 


مرا در عاشقی استاد درسی داده از عشق


به هر کس دل سپردم دل بجایش پس بگیرم

خاطره ی پرواز


آن روز که در چشم تو پرواز نمودم


زخمی شدم از باد ولی بال گشودم

 


می خواستم از چشم تو مهتاب ربایم


آنجا که رسیدم بخدا هیچ نبودم

 


بر خاک نگاهت همه ی بال و پرم ریخت


افتادم و مانند ملائک به سجودم

 

 


نرسیده از راه ، چشمان یار راه را بر دلم بستند.


وه که چه راهزنی است این نگاه گردنه گیرش !!!