آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

آبـــــــــدزدک

حشره ای عاشق

یکی بود یکی نبود

یکی بود ، یکی نبود ،  اما خدا بود


یکی سفید بود ، یکی سیاه بود ، اما خدا بیرنگ بود


اونکه سفید بود خوشحال بود ، اونکه سیاه بود غمگین بود ، اما خدا مهربان بود


اونکه خوشحال بود مغرور بود ، اونکه غمگین بود محروم بود ، اما خدا عادل بود


اونکه مغرور بود همه چی داشت،  اونکه محروم بود هیچی نداشت، اما خدا خوش حساب بود


اونکه همه چی داشت با خدا نبود ، اونکه هیچی نداشت با خدا بود ، اما خدا ، خدا بود


اونکه با خدا نبود انگار خدا میدیدش، اونکه با خدا بود انگار خدا نمی دیدش، اما خدا بینا بود


اونکه با خدا نبود پیر شد و سیر نشد،  اونکه با خدا بود سیر نشد و پیر شد، اما خدا سیر بود و پیر نبود


عاقبت یه روز

اونکه پیر شد و سیر نشد مُرد و از دنیا رفت ، اونکه سیر نشد و پیر شد هم مُرد و از دنیا راحت شد


اما خدا هنوز بود.  تنها خدا بود. تنهای تنها .


همانکه در کودکی به ما میگفتند یکی بود و یکی نبود


وقتی پرسیدیم: اون یکی کی بود؟  گفتند :غیر از خدا هیچکس نبود


 

ح.ا.1: اگر فکر می کنید شما اردک زشت اجتماع هستید باید عرض کنم درست حدس زده اید. وگرنه خدا هیچکس را زشت نیافریده و زشتی زاییده خیال ماست. آنکه آن بالاست اهل باند بازی نیست و دنیا را با آخرت چنان گره زده است که هنوز یه پایمان این دنیاست اون پایمان در آن دنیا در حال حساب پس دادن است. دوستان! کمی انصاف داشته باشیم و کلاه مان را بجای اینکه هرروز بالاتر بگذاریم کمی قاضی کنیم.


ح.ا.2: تو وبلاگ یکی از دوستان بنام دنیای کابوس و رویا مطلبی رو میخاندم در وصف شب. دلم رفت که در مورد شب شعری بگویم که به طور اتفاقی وبلاگ استاد عزیزم کوروش مهربان را باز کردم. شعرش دگرگونم کرد و همانجا چیزی به ذهنم رسید که در ادامه مطلب گذاشته ام. استاد هم دیشب لطف کردند و به شعر من پاسخ داده اند.


گرگ با ما در لباس میش بود

ما سبک سر او به فکر خویش بود


نیمه شب بود و پر از سرما ولی

سینه های ما چونان آتیش بود


صبح شد اما نیامد آفتاب

اتفاق تازه ای در پیش بود


ناگهان آن میش را هاری گرفت

تا کنون گرگش درون ِ خویش بود


گرگ ها در گله افتادند مست

هر یکی دنبال مشتی میش بود


خاک دشت از خون ما سیراب شد

گرگها را رنگ خون بر ریش بود


هیچ کس خورشید را دیگر ندید

بس که از دست زمین دلریش بود


این حکایت سرگذشت تلخ ماست

تلخی اش از آنچه گفتم بیش بود


پاسخ استاد :


میش ما را گرگ اندر خویش بود
ما به خود. او هم به فکر میش بود

عمر او در فکر غارت میگذشت
دیده  ما سجاده بود و ریش بود

ما به کم قانع بدیم و او پی بسیار بود
در تقلب او همیشه از من و ما پیش بود

حیف ما با اینهمه ایثار ما
بهر این نالایقان این بیش بود

ما به دام  یک ریای کهنه ایم
یک تله آنهم که نامش کیش بود

الغرض ما را شکسته نعلبکی
حاصل این مفتخوران را دیش بود

نظرات 46 + ارسال نظر
یاس وحشی دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ق.ظ http://yaasevahshi.blogsky.com

درود بسیار دوست عزیزم ...
خوب نوشتی و نتیجه گیری پایانی شما خیلی خوب بود . کاش کمی غرورمان را بشکنیم ... کاش .

تشکر از شما محمد جان!

comix دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ق.ظ http://reminders.blogsky.com/

قربون خدای عادل که بعضی وقتا هیچ جوری عدلش رو نمی فهمم.

خب چی میشد به اون که سیاه بود یه توجهی می کرد...
نگو که توجه میکرد؟؟
توجهی که آخرش بشه : " اونکه با خدا بود انگار خدا نمی دیدش"
این چه توجهیه آخه...

خودتم میگی عدلش رو نمی فهمم
اگر به فهممان اون دنیا را هم اضافه کنیم راحت تر با این قضیه کنار می آییم

ستوده دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ق.ظ http://saba055.blogsky.com/

سلام آرمان جان
بلاخره یک روز این قصه یکی بود ویکی نبود روزی پایانی خواهد داشت هر چند دیر باشد
آخر قصه را من میگم
رفتیم بالا دوغ بود
اومدیم پایین ماست بود
قصه ما راست بود .

راست میگی؟

پایانش خدا ست . خدا که پایان ندارد
حالا شما هی بگید ماست بود دوغ نبود جاش پنیر بود

ستوده دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ق.ظ http://saba055.blogsky.com/

من شهرزاد قصه گو هستم لالایی های شبانه خوبی میگم .

اول هر کدومشون هم با یکی بود ویکی نبود شروع میشه ولی اخر قصه های من همیشه خوب تموم میشه

دوست دارید براتون قصه بگم

از شاگردات قصه نگو خانم معلم!
یه مشت دخ... لوس بیمزه ....
از خودت قصه بگو.
از روزهای خوبی که داشتی یا داری
اصلا چرا معلم شدی؟
اخه شغل انبیاء نون و اب میشه واسه آدم

الدان دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ق.ظ http://macloren.blogsky.com

استفاده کردیم
می گن گرگه دم داشت سم داشت یکی دو تا......

گرگه دندونای تیزی داره
و یک شکم گرسنه

دانش دوست ما دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ق.ظ http://daneshdostema.blogsky.com

@...............@..........@............@@@@@.........@ @@..........@@......@.....@......@.........@......@.....@ @.@........@.@....@.........@....@.........@....@.........@ @..@......@..@....@@@@@......@@@@@....@@@@@ @...@....@...@....@.........@...............@....@.........@ @....@..@....@....@.........@...............@....@.........@ @.....@@.....@....@.........@...............@....@.........@ @......@.......@....@.........@................@....@.........@

چه خوب

comix دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ق.ظ http://reminders.blogsky.com/

آخر دنیاست.
فقط نمیدونم این آخرش چرا داره اینقدر کش میاد...
فکر کنم اینکه یه جایی خونده بودم : آخر هر چیزی خوبه ، اگه خوب نشد پس هنوز آخرش نشده.
فکر کنم این یه دروغ بزرگ بوده...
ایندفعه آخرش شده. آخری که خوب نیست، تموم هم نمیشه... و به قول تو گیر افتادیم توش...

آخر دنیاست اما اینکه تموم نمیشه علتش اینکه قباش به قلاب در گیر کرده
وقتی ول بشه همه با هم پرت میشیم اون دنیا تو ترازوی خدا

comix دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ق.ظ http://reminders.blogsky.com/

وای !! چش زدم این چی پی آر استون رو!!
خراب شده؟!!

یه کم اینجا سروصدا کنم بشنوی که واست کامنت اومده ؟؟
تنها چیزی که اینجا صدا در میاره این بود! منم بلد نیستم خوب سوت بزنم

آره چشم زدی
جی پی ار اسم کند شده عین لاک پشت
از دست این چشمای شورت

فریناز دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ق.ظ

چه خوبه که خدا هنوزم خداست...
اونوقت می شه هنوز نفس کشید

مگه شک داشتی
خدا همیشه خداست.
اونکه میگه خدا نیست نقطه خدا را پایین گذاشته است.

سوفیا دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 ب.ظ

من نبودم حسلبی آپ کردینا
آپتون عالی عالی بود
ممنون

فعلا داداش

ممنون
سایه تون خیلی سنگین شده. باشگاه میره؟

سوفیا دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ

چقدر آپ کردین من نبودم

آپتون عالی عالی بود
ممنون

فعلا داداش

درود بر سوفیای نویسنده
رمان نویس بزرگ قرن

یه زن... دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ

میگم من رفتم ثبت نام کردم تو این سایت برای نمایش اواتار الانه چه کنم ایا؟بلت نیستم زودی این نظر من رو تایید کن و بجواب ژیلیز

تو سایت گراواتر وقتی ثبت نام کردین یه عکس معرفی میکنی
بعد هر کجا که ایمیلت رو بذاری (همون ایمیل که موقع ثبت نام معرفی کردی) عکس فرخوانده میشه

یه زن... دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:45 ب.ظ http://yezan66.blogfa.com/

بزار امتحان کنم با اجازتونا البته دارم اموزش میبینم خوب

عالیه
اواتار قشنگیه

یه زن... دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ب.ظ

میشه بازم سوال بپرسم ایا

میگم چه جوری صفحه نظراتم رو مثل شوما تغییر بدم راهنماییم کنید پیلیز

صفحه نظرات هر مدیریت مال خودشه
بلاگفا مال خودش بلاگ اسکای هم همینجور
ولی من در بلاگ اسکای یه وب تِست درست میکنم و قالب دلخواهم را از مدیریت بلاگ اسکای انتخاب میکنم. بعد میرم تو ویرایش قالب و کدش رو تو وب اصلیم کپی میکنم

یه زن... دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 ب.ظ

ای ول درستیده شدددددددددددددددددددددد

موفق باشید
همیشه و همه جا

یه زن... دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:49 ب.ظ http://yezan66.blogfa.com/

میگم این پستتون رو هم خوندم جالب بود مثل همیشه

شما به این داداشتون لطف دارید
ممنونم

ویس دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:18 ب.ظ

دوست و همسایه عزیز.گاهی دلم می خواد بگم برادر ولی این روزا از دست خواهر گفتن ها و برادر گفتن ها خسته ام.همان دوست بهتر است.پست شما خیلی جالب بود.واقعا جز خدا هیچکس نمی ماندوشعر و جوابیه اقای کورش هم بسیار با معنی و عالی بود.اما من یک سوال شرعی دارم.خودم عاشق خدا هستم و دوستش دارم ولی خوب سوالم دارم:

توی این سفید و سیاه که گفتی،چرا ادم سفیده که پولداره وقتی می میره تمام اعمال شرعی نکرده اش را با پول می خرند؟آیا این فقط رساله ای است یا خدا و پیغمبرش هم گفتند؟

من این رو قبول ندارم
اگر قرار بر این باشد که دیگران بهشت را برای ما بسازند پس ارزش بهشت ناچیز است
اما باقیات صالحات را قبول دارم
اینکه فرزندمان برای ما مثلا نماز بخواند میتوانیم ما هم در ثوابش شریک باشیم چون این تربیت و حاصل عمل ماست

سارای : در به در: دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:19 ب.ظ http://1darbedar.blogfa.com

سلام....

جالب بود .... اما اگه خدا را از این معادله ...یا این قصه ... حذف کنیم .... چی باقی می مونه واقعا !!!؟

خدا همه چیز است
بدون خدا خلا هم معنی ندارد

خدا همین نزدیکی هاست دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ب.ظ http://kumail.blogsky.com

و خدایی که در همین نزدیکی هاست

بله خدا در همین نزدیکی است
از رگ گردن نزدیکتر

وحید زایری دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:00 ب.ظ http://goldoost1772.persianblog.ir/

سلام دوست عزیز
قطعه زیبایی بود . دنیای عجیبی داریم . آن قدر در مشکلات روزمره خود فرو رفته ایم که خدا را در شبانه روز از یاد می بریم . حتی در هنگام نماز هم ذره ای به یاد او نیستسم . به همین دلیل است که این قدر تنهاییم .

از جایی بریدیم که میراثش جز تنهایی و افسردگی هیچ نیست

ویس دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:15 ب.ظ

خوب پس در قبول نداشتن مشترکیم.الان یک پیام داشتم چون خیلی قشنگه براتون می نویسم.بانوی عشق هم لطفا بخواند در مورد روز پدر است:روز پدر بر بی پدران انسان نما تسلیت باد

خدا کنه بلا نسبت من باشه

comix دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:07 ب.ظ http://reminders.blogsky.com/

سشوارت چی اون سالمه؟؟؟ نگرانش شدم!

چهار موتوره کار میکنه

الدان دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 ب.ظ http://macloren.blogsky.com

,rjd ldhl j, ,fgh'j pshfd ld vl j, t;v
چی نوشتم باید دکتر خودم بیاد دی کد کنه
میگم می خوام شع حفظ کنم اما یه مشکلی هست مشکل تلفظ ومکس وآهنگه که از رو شعر نمی تونم فهمم
به نظر مثبتت چطوری حفظ کنم(درست حفظ کنم)

هر روز یه بیت رو حفظ کن و یه هفته تکرار کن
بعد صد و بیست سال با عزت می تونی دیوان حافظ رو راحت به خاطر بسپاری

من خودم شاید ده بیت به حافظه نسپرده ام

نسرین دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ http://cloudy2010.blogsky.com

سلام جناب آرمان
زیبا داستانی دیگر از یکی بود و یکی نبود ها را تعریف کردید
آخر قصه تان راست راست بود
مخصوصا اینجا "... گفتند :غیر از خدا هیچکس نبود"


ممنون
اگر اخر قصه راسته پس چرا میگن
رفتیم بالا ماست بود اومدیم پایین دوغ بود قصه ما دروغ بود

نسرین دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:24 ب.ظ http://cloudy2010.blogsky.com

در مورد "ح.ا.2" چه تاثیرگذار بودیم خبر نداشتیم ... اما نوشته ما کجا و شعر شما کجا
ماشا ا... به این استعداد در سرودن
خدای تنها یارتان باد

نوشته شما فوق العاده است. چند بار خوندمش
من به هر نوشته ای دل نمی بندم.
ولی اون نوشته خیلی به مذاقم خوش امد.
پایدار و پیروز باشید

نسرین دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ http://cloudy2010.blogsky.com

جناب اگر ناراحت نمی شوید یک نقد به "ح.ا.2" خط اولش دارم
احتمالاً خطای تایپی ست
میخاندم را به می خواندم تغییر دهید زیباتر است ... البته میدانم که اهمیت چندانی ندارد
نوشتار زیبای شما با خطای تایپی به هم می ریزد
این نظر هم ترجیحاً تایید نفرمایید ... باز هم عذرخواهی

حواسم بوده که اینطور نوشتم
فریناز بهتر میدونه این تو فرهنگ لغت آرماطون اشکال نبید آبجی!

لازم به تایید بود تا بتونم پاسخ بدم

کوروش دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ http://korosh7042.blogsky.com/

سپاسگذار
مهربان

مارا هراز گاهی گریزی به صحرای کربلا
لازم است

قربان مهر شما استاد!
ببین ارادت چه میکنه با ما

کوروش دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ب.ظ http://korosh7042.blogsky.com/

آخر هم ما نفهمیدیم
کی بود و کی نبود

راستی آرمان جان گاهی به ادم شوک وارد میکنی

اگر میدانستم اینطور خواهد شد
لااقل یکبار می خواندمش

از همه الطافت سپاس دارم

فقط شرمنده که دست برده و یک کلمه آن را محض احتیاط با کلمه مشابهی عوض کردم
عذر این شاگرد تخس را بپذیرید

از همه مهر بیکران شما تشکر بی پایان دارم

مهرداد دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ب.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

فقط میتونم بگم فوق العاده بود!!
خیلی خیلی از اون قسمت اولیه خوشم اومد

نه خودت فوق العاده ای با اون عکسهای محشرت
همه چی رو فوق العاده می بینی
ممنون مهرداد جان گل!

شنگین کلک سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:27 ق.ظ http://shang.blogsky.com

ممنون ازشما .
شنگین کلک فکر میکنه دقیقا فهمید شما چه میخواستید بگویید
ای کاش اوهم میتوانست چونان شما اصل مطلب را ادا کند

چرا؟

همین حوالی سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 ق.ظ

سلام اقا آرمان
یکی بود و نبود ها خیلی زیاده
اونقدر که از تعداد میگذره و به سرعت نور میرسه
یکی از بچه ها گفت: و خدایی که در این نزدیکی ست

این بیت رو خیلی دوس دارم، شاید شده بارها و بارها واسه خودم تکرارش میکنم که یادم نره خدایی که بالا سرمه از هر کسی بهم نزدیکتره و خیلی خوب میفهمه منی که بنده شم چی تو دلم میگذره.

راستی داداش، اینم لواشکتون
نوش جان
http://s1.picofile.com/file/6802378268/lavashak.jpg

عجب لواشکی !

دستت طلا آبجی!
برات یه دعای ویژه میکنم امشب تا به آرزویت برسی و ما باز هم لواشک از شما دریافت کنیم

مجید سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ق.ظ http://majidnazari65.blogsky.com/

سلام آرمان جان
شعر قشنگی بود.

درود بر مجید
شما قشنگ می بینید داداش!

pink سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 ق.ظ

غرور خیلی بده

خیلی . خیلی . نه بیشتر از خیلی

فریناز سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:45 ق.ظ

من آخر در حسرت یه بیت شعر گفتن از این دنیا میرما

آخه من نمیفهمم شما دوتا چطوری این قدر جالب شعر میگین که به همم میخوره

خب منم میخوام شعر بگم خوُ

what do I do?

خب یه فوت کوزه گری داره که من نمی تونم بگم
از استاد بپرس
اون باید بگه
البته من شاعر نیستم. ادای شاعرا را در میارم

شبنم سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ق.ظ http://seven-stones.blogsky.com


آخ جون داستان

من خوابم گرفت داداش

برم بخوابم

داستان میگی ادم خوابش میگیره

شب خوش.
بازم خواستی بگو. من قصه گوی خوبی هستم.
داستان میگم خودم هم نمی فهمم اخرش چی شد

. سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:03 ق.ظ

فریناز سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ق.ظ

اصلا دیگه شعرای استادو میخونم!از آدمایی که خودشون ٌمیگیرن با فوتشون خوشم نمییاد



استاد کورش خیلی شعرتون قشنگ بود

ببین! من که گفتم شاعر نیستم
ولی در مورد فوت جدی گفتم
میخای بگیر میخای نگیر منظورم رو خواجه فریناز!
وظیفه برادری ام بود بگم.
تازه بدون تقاضای گز راهنمایی ات کردم

گل مریم سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ق.ظ

سلام
سیاسی بازاری شده این جا واسه خودش
در مورد شعر و شاعری نظر دادن واسه من خیلی سخته مثل ستوده خانوم یه چند تا عکس با مزه بزارین آدم کمی بخنده لااقل

خانم معلم! اخر سلیقه است
من یُبسم و با یه من عسل هم نمیشه خوردم
دست خودم هم نیست
ژنتیکی ته گرفته ام

نسرین سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ق.ظ http://cloudy2010.blogsky.com

بله ... معنای پاسخ شما را کاملا درک کردم
دلیل کاملاْ قانع کننده ای بود ...

آخر قصه شما رو عرض کردم که راست تمام شد اما آخر خیلی از قصه ها دروغ تمام می شود

باز هم تشکر ... شرمنده کردید من رو جناب آرمان

من از قصه های تخیلی که اخرش دروغه خوشم نمی یاد
واسه همین همیشه واقعیت گرا هستم

شرمنده دشمن بدخواه شما
بهروز و پیروز باشید

همین حوالی سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ق.ظ http://dina.blogsky.com

نوش جان
تنهایی خوردین؟؟ به پسرتون و بانوی عشق ندادین؟
ای داداش شکمو
راستی اگه خواستین دعای ویژه کنین، فقط دعاکنین صبر داشته باشم.

من در زمینه لواشک و امثالهم به تمام معنا خودخواهم
شکمو بودن افتخار داره
بازم دستت درد نکنه
واسه اونا شما دوباره زحمتش رو بکشید ولی قول نمیدم برسونم بهشون

در مورد دعا چشم! ولی خرج داره هان!

ستوده سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ق.ظ

سلام آرمان جان
اومدم یه قصه تعریف کنم چون من شهرزاد قصه گو هستم .
یکی بود یکی نبود یک پسری بود که همیشه دست تو دماغ میکرد وهمیشه یه نفر بهش میگفت دست تو دماغ کار الاغه
چرا به شتر من ایراد میگیری برو به آن یه نفر ایراد بگیر

آی قصه قصه قصه
چه قصه ی قشنگی بود

میشه قصه اون الاغ رو بگی که دست تو دماغش میکرد؟
شتر شما ماهه البته ماه شب آخر

سوفیا سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:42 ب.ظ http://www.sufiyastory.blogfa.com

سوفی بعد از مدتها آپید

تشریف بیارین تولده

ورژن شماره 9 آنای تو؟

نگین سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

چه قدر پی نوشت اولت به دلم نشست

قابل شما را نداره

فریناز سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:27 ب.ظ

زود اومدی هدیه رو از دست دادی!
بیا هدیتو هم بگیر آرمان خان

مگه هدیه هم میدی؟

بانوی شرق سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:22 ب.ظ



یکی بود٬یکی نبود
غیراز خدا هیچکس نبود...

چند ساعت پیش جایی بودم که فقط خدا بود
صداشو میشنیدم
دستشو گرفته بودم
صداش میکردم
دستمو گرفته بود
تو آغوشش بودم
....


کجا بود؟
به ما هم آدرس بده
چند وقتیه دستمون تو جیبمونه ول میگردیم

ندا چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:21 ق.ظ http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

خیلی خیلی خیلی قشنگ بود
اما میخوام یک بدجنسی کنم اون که اینقدر تنهاست چرا اینهمه صداش میکنیم بعضی موقعها جواب نمیده ؟؟؟؟

فکر میکنم جواب میده
ما گوشهایمان سنگین شده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.